گزارش به خاک ایران

۱۳۹۹ بهمن ۱۸, شنبه
رهبر دوگانهسوز

۱۳۹۹ آبان ۳۰, جمعه
دیگ به دیگ میگه روت سیاه
اما دریغ و صد دریغ که این شاهزاده، در تمام این چهل و چند سالی که از انقلاب میگذرد، حتی یکبار هم یادی کرده باشد از ۱۷ شهریور ۵۷ و گلولههایی که ابوی تاجدار ایشان به سینۀ جوانان ایران شلیک کرد. کاش برای خالی نبودن عریضه یادی میکرد از جوانان تحصیلکرده و نخبۀ ایرانی که شاهنشاه آریامهر بر روی تپههای اوین با صدها گلوله سینههای گرمشان را شکافت.
در این پیام یک نکته دیگر هم هست که خیلی جلب توجه میکند. ایشان میفرماید:
" آبان ۹۸، روایت همدستی و همداستانی اصولگرا و اصلاحطلب است، در تقسیم ثروتهای به- ناحق- غصب شدۀ ایرانیان... پاسخ جوان و نوجوان ایرانی در رویایِ زندگی نرمال مثل جوانان همهجای دنیا، گلوله بود. و در مقابل، سهمِ هزاران میلیاردی برای... هزاران “آقازاده” در مجللترین مراکز خوشگذرانی جهان."
آقای رضا پهلوی!
جنابعالی که خودت هم آقازادهای؟ الان دقیقاً ۴۲ سال است که جنابعالی و سایر شاهزادهها و شاهدختها و خانوادۀ محترم شما، با میلیاردها دلار پولهایی که محمدرضاشاه دزدیده بود، در همان«مجللترین مراکز خوشگذرانی جهان» مشغول عیش و عشرت و شکمچرانی میباشید؟
اگر از نگاه شما پولها و داراییهای آخوندها و آقازادههاشان «ثروتهای به- ناحق- غصب شدۀ ایرانیان» است، که هست، منشاء پولها و ثروت میلیاردی شما و مادر گرامی و سایر اعضای خانوادۀ پهلوی نیز دلارهای بادآوردۀ نفتی است و همچنین اموال و املاکی است که رضاشاه خیلی کبیر از صاحبان و مالکان قانونی آن با زورگیری و خفت گیری غصب فرمودند و اکنون مثل «ثروت های به- ناحق- غصب شدۀ ایرانیان» که اشاره فرمودید و ملاخور شد، آن دلارها و اموال و املاک نیز شازدهخور شده است.
لب کلام:
واقعیت این است که رضا پهلوی به همراه فرح پهلوی، بیش از چهل سال است که میلیاردها دلار از دزدیهای محمدرضاشاه را در اختیار گرفته و میخورند و عیش و عشرت و شکمچرانی میکنند. فرح پهلوی که تکلیفش روشن است و مباشر و معاون و شریک و همدست دیکتاتور سابق در تمامی جنایتها و فساد و دزدیهای این خانواده بوده است. اما شاهزادۀ ساواکیها به دلیل صغر سن به هنگام جنایات و دزدیهای رژیم پهلوی، علیالظاهر بی تقصیر است؛ اما وی میبایست در همان ابتدا که به سن قانونی رسید، از هرگونه دخل و تصرف در اموال سرقت شده از ملت ایران، خودداری و ارتباط سیاسی و حقوقی با خانوادۀ خود را قطع میکرد و خود را از گذشتۀ جنایتبار رژیم شاهنشاهی مبرا میشمرد؛ نه اینکه به عنوان وارث تاج و تخت، ادعای ولیعهدی کند و علاوه بر تصرف ثروتهای دزدیده شده از ملت ایران، به بهانۀ تلاش برای جانشینی مورث خود، از دولتهای بیگانه و سازمانهای مشکوک، میلیونها دلار پول و کمکهای بیشمار دریافت نماید و بر روی بقیۀ ثروتش ذخیره کند. بنابراین وی دانسته و با علم و آگاهی، خود را شریک و مباشر و عضوی از هزارفامیل و سایر دزدهای دربار محمدرضاشاه پهلوی و یکی از اعضای «فرقۀ تبهکار» سابق به شمار آورده و بدون شک در فردای رهایی ایران از چنگ نظام نکبت الهی، میباید در برابر دادگاهی صالح، پاسخگوی اعمال خود باشد. این حقیقت که مقدار دزدیهای سران جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر از دزدیهای خانوادۀ پهلوی است، به هیچ وجه این خانواده را از اعمال خلاف قانون و مجرمانۀ خویش تبرئه نمیکند. رضا پهلوی با فریادهای «آی دزد آی دزد» نمیتواند ملت ایران را فریب دهد و از زیر بار جنایتها و آدمکشیها و دزدیهای سلسلۀ پهلوی قسر در برود.

۱۳۹۹ آبان ۵, دوشنبه
آیا کوروش کبیر ساواکی بود؟
ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) یا به عبارت دقیقتر «سازمان سرکوب شاهنشاهی»، تنها دستگاه جهنمی و خوفناک و قدرتمندی بود که دیکتاتوری محمدرضاشاه پهلوی را در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در برابر موج توامان ناامیدی و نفرت که سرانجام به نبردهای مسلحانه و خونین علیه سلطنت وی انجامید، حفظ و حراست و نگهبانی کرد؛ به طوری که با انحلال ساواک توسط دولت شاپور بختیار در سال ۵۷، رژیم دزدهای درباری و هزارفامیل و حکومت خانوادۀ فاسد پهلوی، با یک دنیا هارت و پورت و عربدههایی نظیر "کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم"، بلافاصله سرنگون شد. قدرت سرکوبی ساواک و اهمیت این سازمان برای حفظ رژیم سلطنتی و حفظ فرقۀ تبهکار سابق، به اندازهای بود که در غیاب آن، حتی ژنرالهای ارتش شاهنشاهی که هر کدام چند کیلوگرم مدال تقلبی و آهن آلات و مس و مفرغ بر سینۀ خود نصب کرده بودند، نتوانستند نظام پادشاهی را حداقل برای چند ماه سرپا نگه دارند. ژنرالهای بادکنیِ شاهپرستی که بزرگترین افتخارشان به این بود که با فلان فاحشه و معروفۀ تهران رفیقند و سر و سرّی دارند؛ ولی در اصل برای مستشاران نظامی آمریکا و افسران آمریکایی پااندازی می کردند!
محمدرضاشاه که در دهۀ پایانی حکومتش چند سالی بود که چهار قران پول نفت به دستش رسیده بود وَ چون آدم ضعیف و بی ظرفیتی بود خودش را گم کرده و یابو ورش داشته بود، در جریان نمایشهایی مسخره و سیرک مضحکی موسوم به جشنهای ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی که در سال ۱۳۵۰ اجرا شد، مقابل آرامگاه کوروش ایستاده بود و با نخوت و تکبر عربده میکشید که "کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم".
این دیکتاتور کوتولۀ جهان سومی با اینکه تکیه کلامش همواره کشور من، ملت من، ارتش من و من و من و من بود و ایران را به کشور یکنفره تبدیل کرده بود، اما در اینجا مانند همۀ خودکامگان و شاهان مستبد تاریخ، دچار غرورِ «بر ما مگوزید» شده بود و در اثر بادِ دماغ و تورم رگهای گردن، خودش را «ما» خطاب میکرد. البته در این مورد مشخص منظورش از «ما»، بی هیچ تردیدی، «من و ساواک» بود. چون محمدرضاشاه با قلع و قمع نخبگان و تیرباران و اعدام و زندانی کردن فعالان سیاسی و خانهنشین کردن بزرگان و رجال خوشنام کشور وَ مهمتر از همه با تعطیل کردن و برچیدن تمامی احزاب سیاسی... جز شخص خودش و مأموران و بازجوها و شکنجهگران ساواک، دیگر کسی در آن گورستان آریامهری باقی نمانده بود که به کوروش کبیر قول بیداری آنان را بدهد.
یکی نبود از محمدرضاشاه که با این سخن و با زرنگی خودش را جانشین کوروش کبیر جا میزد، بپرسد که مگر کوروش کبیر ساواکی بود و مثل جنابعالی بطری نوشابه به مخالفان خود فرو میکرد که تو خود را جانشین او میدانی؟
مگر کوروش کبیر با همدستی با بیگانگان علیه ملتش کودتا کرده بود؟
مگر کوروش کبیر وزیر دولت منتخب ملتش را در حالی که مریض و مجروح بود اعدام کرده بود؟
مگر کوروش کبیر جوانان نخبۀ کشور را روی تپههای اوین ناجوانمردانه به گلوله میبست؟
مگر کوروش کبیر ثروتها و داراییهای مردمش را میدزدید و در بانکهای کشورهای بیگانه در حساب شخصیاش ذخیره میکرد؟
مگر کوروش کبیر مثل شاهان پهلوی نوکر و دستنشاندۀ قدرتهای خارجی بود؟
مگر ...
رژیم پهلوی را با ساواک میشناسند، ساواک را با رژیم پهلوی. کارنامۀ سیاه و خاطرۀ تلخ رژیم سلطنتی با جنایتها و شکنجههای ساواک آنچنان عجین و سرشته است که این دو از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و ساواک و سلطنت، هر کدام دیگری را به یاد می آورد. هر کجا سخن از شاه و سلطنت به میان آید، بدون اشاره به ساواک، کلامی ناقص است. همانطور که جمهوری اسلامی هرگز حتی به روزگاران نخواهد توانست لکۀ ننگ جنایتهای صادق خلخالی و قتلعام سال ۶۷ را از چهرۀ خود پاک کند، همانطور هم شاه و رژیم سلطنتی با شکنجهها و جنایتها و خونریزیهای ساواک، آنچنان در هم آمیخته و یگانه گشته که تا پایان تاریخ این سرزمین، هرکدام از واژههای شاه و سلطنت و پهلوی، یادآور واژۀ «ساواک» هم خواهد بود.
برای نسلهای بعد از انقلاب و بی خبر از فاجعۀ ساواک کافی است فقط یک جمله گفته شود که وقتی مأموران ساواک به خانه یا محل کار فرد مخالف و معترضی که همیشه هم خرابکار خوانده میشد حمله میکردند و تصادفاً یک جلد کتاب ممنوعه مییافتند که گوشۀ صفحهای را از بخت بد علامتی گذاشته و یا زیر جملهای را خط کشیده بود، بلایی سرش میآوردند که آرزو میکرد ای کاش از مادر زاده نشده بود.
"ساواک یک هیولای وحشت بود. تعمداً و با آگاهی همه کس را به همدیگر ظنین کرده بودند. پسر پدرش را ساواکی میدانست، شاگر معلمش را، دانشجو استادش را. کارمندان ادارات تماماً به همدیگر مظنون بودند. انگار این ضربالمثل که دیوار موش داره، موش هم گوش داره، ساخته شده در عصر سیاه حکومت ساواک بود. هرگز خمینی و وزارت اطلاعاتش حتی در همان دهۀ خونبار شصت، به یک صدم موفقیت ساواکِ شاه در ایجاد رعب و وحشت در دل شهروندان دست نیافتند."

۱۳۹۹ شهریور ۲۴, دوشنبه
دهۀ شصت در یادهای من
از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری
برای جوان بیستساله و نوخاستهای با روانشناسی من، که جهانش با سالهای نکبت باری شروع شد که هنوز صدای گرفتۀ گلویش از فریادها و شعارهای آزادی و استقلال تسکین نیافته و غرق در خماری و خوش خیالیهای پیروزی، ناگهان چماق و قنداق تفنگ بر سر و رویش فرود میآمد و هر اعتراضی را با سنتِ گلوله پاسخ میدادند، طبیعی بود که دچار شوک شده و به درون خلوتی خود ساخته خزیده و تا انتهای تنهایی خود عقب نشینی کند.
من به سائقه درونی و بطور غریزی، خطر مهلک و نابود کنندهای که آسمان طوفانی دهۀ شصت را خونین و مرگبار کرده بود، پیش از آنکه مرا به کام سیاه خود فرو بکشد، تشخیص داده بودم و بیشترینِ آن سالها را مطلقاً در انزوا و خانهنشینی گذراندم. سر فرو کرده بودم در لابلای کتابهایی که همچون مادری دلسوز در برابر زمانهای از من مراقبت میکردند که به قول شاملو «نهاد تیره»ی خود را آشکار کرده بود.
اگر آن بیرون تماماً زشتی و پلیدی بود و سراسر شعار و عربده و زندان و اعدام و ترور و جنایت... اما درون خلوتگاه کوچک من به عکس، همه جا و همه چیز زیبا و لطیف و رویایی و جادویی، پر از شخصیتهای جذاب و ماجراهای شگفتانگیز داستانهای مارکز و بورخس و استوریاس ... پر از پروانههای زردی بود که به همراه رمدیوس خوشگله از صد سال تنهایی مارکز و ریاضیات خوابهای بورخسی تا کارناوالهای حیرتآور گوآتمالای سبز و در عین حال جهنمی میگل آنخل استوریاس، تنهایی مرا همراهی میکردند.
آن بیرون همه دیوانه شده بودند. در این لینک نیز به آن سالها اشاره کردهام.
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2017/12/blog-post.html
به اعتقاد من رژیم اسلامی کنونی عملاً در دهۀ شصت تأسیس شد نه در رفراندوم سال ۵۸. این رژیمی که چهار دهه تسمه از گردۀ ایرانیان کشیده است، دقیقاً در ۳۰ خرداد ۶۰ پا به دنیا گذاشت. در این مقطع همۀ آرزوهای انقلاب ۵۷ مبنی بر آزادی و استقلال و جمهوری، تمام و تعطیل شد و به خاک رفت. آیتاللهها رئیس جمهور قانونی را برکنار و بر علیه اراده و انتخاب ملت کودتا کردند. از این تاریخ به بعد هر آن کس که همچنان در پی شعارهای زیبای خود بود و آزادی و دموکراسی و آرزوهای انقلاب ۵۷ را در حکومت آیتاللهها دنبال میکرد، ابلهی بود که به دنبال باد میدوید. انقلاب شکست خورده بود و ضدانقلاب موفق شده بود استبداد را بازسازی کند.
دهۀ شصت دهۀ حذف بود. در این سالها، نیروها و جریانها و احزاب و سازمانهای شریک در انقلاب ضد سلطنتی که به پیروزی سریع و غیرقابل باوری منجر شده بود، مطابق سنتهای شناخته شدۀ سیاسی و معادلات قدرت در این سرزمین، به طور خشونت آمیزی برای حذف یکدیگر تلاش میکردند. سهم خواهیها شروع شده و رقبا به جان هم افتاده بودند. در جامعۀ ایران مسئلۀ رقابت در هیچ زمینهای در معنی اصلی و مثبت و سازندۀ خود شناخته شده نیست. در فرهنگ ما رقیب را فقط باید حذف و نابود کرد. رقیب همان دشمن است. بخصوص در کشاکش های سیاسی اگر با پیشدستی رقیب را حذف نکنی، او با تو همین کار را خواهد کرد؛ چه بسا به طرز بسیار خشنتر و با خونریزی بیشتری. صفحات تاریخ این سرزمین سراسر آغشته به خون رقبایی است که تا همین اواخر در جنگهای قدرت، چشمانشان را میل کشیدند، بر دار شدند، سرهاشان بریده شد، مثله و پاره پاره شدند. وقایع دهۀ شصت این رسم دیرینه و سنت تاریخی را یکبار دیگر برای نسلهای حاضر به نمایش گذاشت.
قتلها و اعدامها و خشونت زایدالوصفی که توسط خمینی و آخوندها در این دهه صورت گرفت، به دلیل توفق و زور بیشتر آنان و موازنۀ قدرتی بود که به نفع روحانیون طرفدار خمینی که هنوز از استقبال و حمایت تودههای انبوه و بی شکل و غالباً جاهل و نادان برخوردار بودند، صورت گرفته بود. با توجه به مشی و ماهیت خشونت طلب و نابردبار و ضد دموکراتیک نیروهای دخیل در انقلاب، همچون مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق، در آن مقطع تاریخی چنانچه هر کدام از این سازمانها به قدرت برتر دست مییافت، چه بسا همین رفتار را و شاید با شدت و خشونت بیشتری با رقیب خود روا میداشتند.
البته این حقیقت از گناه آخوندهای جنایتکار چیزی کم نمیکند و هیچ جنایتکاری را تبرئه نمی کند، اما واقعیت عینی آنرا نیز به صرف ناشایست بودن نمیتوان با مجامله و تعارف برگزار و انکار کرد. بنابر این باید مراقبت کنیم که دلسوزی و اشک و آه ما به عنوان مثال برای قتل عام زندانیان در سال ۶۷ فقط جنبۀ انسانی داشته و مجرمان و تبهکاران و تروریستهایی چون اعضای سازمان مجاهدین خلق را مظلوم و بیگناه و قربانی جلوه ندهد و زمینه سوء استفاده از نیات انساندوستانه و فعالیتهای حقوق بشری در این زمینه را فراهم نکند. به ویژه امروز که با هرچه سست تر شدن پایههای رژیم اسلامی، احتمال هجوم چنین هیولاهای ترسناک و تبهکاری به داخل کشور بسیار زیاد است.
یادمان باشد که همۀ تاریخ ما ایرانیها هر روز و هرساعت تکرار میشود. اصولاً زندگی ما و جامعۀ ما متوقف بوده و حاصل تکرار مدام تاریخ است. دهۀ شصت نیز قاعدهای است که احتمال تکرارش همواره وجود دارد.
این فقط خمینی نبود که وعده یک جمهوری شبیه فرانسه را می داد ولی زمانیکه خر مراد را سوار شد و از پل گذشت، گروه گروه مخالفان خود را اعدام کرد... فقط زندانیان شکنجه شده در زمان شاه امثال لاجوردی نبودند که بعد از انقلاب، خودشان زندانبان و شکنجهگر شدند... بلکه چنین فجایعی دوباره و سه باره و صد باره هم ممکن است تکرار شود و این دور و تسلسل ادامه یابد.
سیاست ورزان ایرانی تا وقتی که دور از قدرت و در قالب اپوزیسیون فعالیت می کنند، طرفدار حقوق بشر و آزادی و دموکراسی اند؛ اما در قدرت و در موضع پوزیسیون که قرار می گیرند، مخالفان خود را شکنجه می کنند. این یک قاعده کلی است.
مخالفان رژیم اسلامی نیز در جامعه و تاریخ و فرهنگ یگانهای نفس کشیدهاند و تافته جدا بافتهای نیستند. اینکه یک عدهای به اجبار و تبعید در کشورهای پیشرفته و دموکراتیک چندسالی معطل باز شدن درهای کشور خود بوده باشند، از هیچکس انسان متفاوتی مخصوصاً دموکرات و اهل تحمل و تساهل نمیسازد. این حقیقت را دانشجویان کنفدراسیونی با پیروزی انقلاب و پس از بازگشت به ایران با رفتار خود و همکاری و همدستی بیشتر آنان با رژیم ملاها نشان دادند.
آنها درها را زودتر از دیگران بستند. یک لحظه تصور کنید صدها شارلاتان و کلاهبردار حرفهای که در رسانهها و تلویزیونهای موسوم به «لس آنجلسی» در تمام شبانه روز عربدۀ آزادی و دموکراسی سر میدهند، بر حسب اتفاق روزی صاحب قدرت و چماق و تفنگ شوند تا تسمه از گردۀ یکایک منتقدان ومخالفان خود بکشند.
همین الان و در مقابل چشمان خود میبینیم که چگونه سلطنت طلبها و ساواکیها و عوامل استبداد سابق بعد از چهل سال زندگی در جوامعی آزاد و با سنتهای قوی دموکراسی، کل ملت ایران را با برچسب «ارتجاع سرخ و سیاه» تهدید به انتقام و خونریزی میکنند.
عنکبوتهای سلطنت و لاشخورهای پهلوی و فاشیستهایی که زیر نام مشروطه خواه و لیبرال پنهان شده و عربدههای سکولار سکولارشان به آسمان رسیده است، در فکر فرشگرد و احیای ساواک و حزب رستاخیزند و از هم اکنون چنگالها و دندانهای خود را برای شکنجه و پاره پاره کردن منتقدان و مخالفانشان تیز میکنند. این شعبان بیمخها و گلههایی از وحوش شاه الهی و سلطنتطلب و پهلوی چی که هر روز و شب در تلویزیونهای لسآنجلسی و سایتها و فضای مجازی به هر مخالف و منتقدی فحاشی میکنند و چنگ و دندان نشان میدهند، چنانچه در فردایی محال به قدرت بازگردند، در کف خیابانهای تهران با چماق و زنجیر و میلگرد آهنی به استقبال مخالفان خود خواهند رفت.
آیا نسلهای آینده قادر خواهند بود دهههای شصت تاریخ خود را از تکرار بازبدارند و متوقف کنند؟
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com

۱۳۹۹ مرداد ۲۱, سهشنبه
اشتباه نابخشودنی بختیار
۳۷ روز نخست وزیری دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر محمدرضاشاه، در واقع آخرین فرصت و آخرین شانس و واپسین دریچۀ روشن تاریخ بر روی ملتی بود که گویا خط و قلم فقر و فلاکت و تاریکی و تباهی از پیش بر جبینش نگاشته و کشیده شده بود.
مگر نمیدید که جمعیت میلیونی در کف خیابانهای همۀ شهرهای ایران یکپارچه فریاد میزنند "مرگ بر شاه". آیا او یعنی یار و همرزم دکتر مصدق که تجربۀ کودتای مرداد ۳۲ را دیده و زیسته بود، تصمیم داشت که شاه را دوباره به کشور بازگرداند؛ یعنی ترس ملت از بازگشت شاه را درک نمیکرد؟ به عبارت دیگر آیا او متوجه نشد که مردم هرگز نگفتند مرگ بر پهلوی یا مرگ بر محمدرضاشاه که یک دیکتاتور دست نشانده و کوتوله و حقیری بود، بلکه آرزویی بزرگتر و افق وسیعتری در نظر داشتند و یکصدا فریاد زدند "مرگ بر شاه"؟
پس چرا بختیار با مردم همدلی و همراهی نکرد و نهاد سرکوبگر کهنسال و جانسخت سلطنت و بختک استبداد و جباریت ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را برنچید؟ اگر در آن مقطع و در آن شرایط، این امر مهم شدنی و امکانپذیر نبود، مگر دیگر سیاستها و برنامهها و تاکتیکهای وی در تقابل با خمینی و آخوندها و انقلاب - که هیچکس به درستی نفهمید دقیقاً چه بود و کدام بود - ممکن بود و عملی شد؟ چرا این مرغ طوفان، خود طوفان به پا نکرد و گریخت؟
چرا او که استبداد نعلین را از دیکتاتوری چکمه خطرناکتر میشمرد، بساط این هر دو مصیبت را یکجا برنچید؟ آیا ملت را به پذیرش دیکتاتوری چکمه و انتخاب بین بد و بدتر سفارش میکرد؟
بختیار قدیس نبود، فرشته نبود. قتل فجیع و بیرحمانۀ وی مانند قتل فریدون فرخزاد، در فرهنگ شیعهگری ما از آنان امام حسین و شهید ساخته است. بختیار نیز آدمی بود مانند همۀ ما با اشتباه و خطا در کار و حرفه و زندگی و سلوک بشری که فرصتهای بسیاری را از دست میدهیم. اما بختیار انسان خوبی بود، سلیم النفس و پاک سرشت. وجودش به خودی خود امید به آینده و آزادی و دموکراسی را در دل مردم زنده نگه میداشت. شاید به همین دلیل بود که آخوندها کمر به قتلش بستند.

۱۳۹۹ مرداد ۶, دوشنبه
قمارباز
نشریه آمریکایی بیزنس اینسایدر ۲۶ تیر مدعی شد که اسرائیل با ادامه حمله به اهداف نظامی ایران در صدد کشاندن تهران به واکنش نظامی با هدف «یک درگیری محدود» در هفتههای آینده تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا است.
***
پاسخی به سیامک مهر (پورشجری) درباره ی دموکراسی اسراییل - سام قندچی
http://www.ghandchi.com/3811-siamak-mehr-israel.htm
-------------------------------------------------------------------------------------------------
