۱۳۹۵ بهمن ۹, شنبه

بسط تجربۀ نبوی

18+

توضیح: تاریخ بلعمی ترجمه ای است که به دست ابوعلی محمد بن محمد بن عبدالله البلعمی وزیر سرشناس عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح سامانی در سدۀ چهارم هجری از کتاب معروف تاریخ طبری انجام شده است. حکایت زیر را از جلد اول صفحۀ ۱۹۸ این کتاب برگرفته ایم!

چون پیغمبر علیه السلام از بدرالموعد بازآمد، و سال پنجم اندر آمد، زهرا اشراقی از نوادگان بنیانگذار جمهوری اسلامی را به زنی کرد. و زهرا نیکوترین زنان آن زمانه بود.

و قصۀ او چنان بود که پیغمبر علیه السلام یک روز به خانۀ محمدرضا خاتمی از اصلاح طلبان مشهور آمد به طلب او، و دست بر در نهاد. در باز شد، و زهرا به میان سرای نشسته بود برهنه. پیغمبر او را بدید، روی بگردانید و گفت: خاتمی کجا است و زهرا بدو گفت که در حزب مشارکت جلسه دارند. و پیغمبر علیه السلام زهرا را بسیار دیده بود پوشیده، و لیکن برهنه ندیده بود. پیغمبر او را به چشم خوش آمد. و خواست که دیگر باره بنگرد، اما چشم را بخوابانید و گفت: تبارک الله احسن الخالقین... و برفت. 

بلعمی می نویسد:
چون خاتمی به خانه بازآمد، زهرا بدو گفت: رسول الله آمده بود. خاتمی پرسید: چرا نگفتی که اندر آی. گفت: اندر نیامد، و من برهنه بودم، مرا بدید و چنین گفت. خاتمی گفت مگر تراش خوش آمد، مرا نیز با تو نشاید بودن. برخیز تو را نزد پیامبر برم که جانم را در مخاطره همی بینم. چون سربپیچم دیر نپاید که رسول الله نیمه شبی یک تن از آدمکش هایش را سراغم فرستد و در هر حال تو را تصاحب خواهد کرد. سپس نیز خواهد گفت به خاطر یک اصلاحطلب حتی دو بز هم شاخ به شاخ هم نخواهند گذاشت!

و خاتمی سوی پیغمبر آمد و گفت: زهرا را طلاق خواهم داد. پیغمبر گفت: چرا و چه عیب دیدی از اوی. گفت: هیچ ندیدم ولیکن نتوانم بودن با وی. پیغمبر گفت: برو و زن خویش را نگاه دار و نیکودار و از خدای عزوجل بترس. پس خاتمی برفت و زهرا را طلاق داد و پیغمبر را علیه السلام طلاق زهرا به دل خوش آمد! 

و آنروز را خاتمی احوال دیگرگونه بود و چون بید بر سر ایمان خویش می لرزید. همچون قماربازی اما دل بزرگ می داشت و نزد خود پیوسته همی گفت که رسول الله خلاف شرع که نکرده! اما بدیگر بار ابلیس بر او نهیب می زد که آیا خلاف شعور هم نکرده؟ و خاتمی را بسیاری افعال می شناخت که خلاف شرع نبود، اما خلاف شعور آدمی بود. 

بلعمی در ادامه می آورد:
و چون عدت زهرا بگذشت، زهرا سوی پیغمبر کس فرستاد و گفت: خاتمی مرا از بهر تو طلاق داد تا تو مرا به زنی کنی. و خدای دانست که پیغمبر را دل مشغول است و از طعنۀ طاعنان سخت نگران. پس خدای عزوجل که از پیامبر خویش بغایت می ترسید آیت فرستاد و گفت من زهرا را به تو دادم:
"(به خاطر بیاور) زمانی را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی می‌گفتی: «همسرت را نگاه‌دار و از خدا بپرهیز!» (و پیوسته این امر را تکرار می‌کردی) و در دل چیزی را پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌کند. و از مردم می‌ترسیدی در حالی که مردم را سزاوارتر است که از تو بترسند! هنگامی که خاتمی از آن زن جدا شد، ما او را به همسری تو درآوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران اصلاحطلب ها - هنگامی که طلاق گیرند - نباشد؛ و فرمان خدا انجام شدنی است. هیچ گونه منعی بر پیامبر در آنچه خدا بر او واجب کرده نیست. این سنت الهی در مورد کسانی که پیش از این بوده‌اند نیز جاری بوده؛ و فرمان خدا روی حساب و برنامۀ دقیقی است!" (سورۀ احزاب، آیات ۳۷ و ۳۸)

بلعمی در خاتمه می نویسد:
مسلمانان را اعتقاد بر آن است که خداوند به پیغمبر علیه السلام دستور داد تا با زهرا ازدواج کند زیرا خداوند عزوجل می‌خواست این رسم غلط جاهلیت را که یک مرد نمی‌تواند با زن اصلاحطلب ها ازدواج کند از میان بردارد. والله اعلم
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com

۱۳۹۵ دی ۲۹, چهارشنبه

ضرورت شادی بر مرگ حاکم جائر

ده روز از مرگ اکبر رفسنجانی یکی از لاشخورهای حکومت اسلام و یکی از پلیدترین جنایتکارها و دزدهای جمهوری اسلامی گذشت، اما واکنشی بدانگونه که شایستۀ چنین اتفاق خجسته و میمونی بود، از سوی ملت ایران مشاهده نشد. آنطور که انتظار می رفت مردم ایران در مرگ و نابودی چنین عنصر پلید و تبه کار و تروریست و نیز به یمن رهاشدن و پاک شدن جامعه و زندگی و شهر و کشور خود از نکبت وجود حداقل یکی از روحانیان و جادوگران و کلاهبرداران الهی، شادمانی و پایکوبی و دست افشانی نکردند.

این قلم دو دلیل عمده برای این اتفاق می شناسد: 
بعضاً اینجا و آنجا شنیده می شود که نباید از مرگ دیگران خوشحال بود؛ چون فی المثل این سرنوشت خود ما نیز هست و مرگ شتری است که در خانۀ هر کسی می خوابد. یا اساساً مرگ موضوعی نیست که موجب شادی ما شود و از این قبیل نصیحت های به ظاهر اخلاقی که آخرینش را از زبان آقای مهندس بهرام مشیری شنیدم که از قضا ارادت خاصی هم به این بزرگوار دارم. 
در این موارد آنچه کاملاً نادیده گرفته می شود، تفاوتی است که مابین مرگ به عنوان موضوعی شخصی و خصوصی و مرگ شخصیتی حقیقی وجود دارد، مثلا فوت همسایه و نانوا و رفتگر محله... با مرگ حاکم و سلطان و شاه و رئیس جمهور و در مجموع مسئول و صاحب منصبی دارای شخصیتی اجتماعی و سیاسی. یعنی این امر قاعدۀ کلی نیست. در مورد اخیر، هم تأسف و اندوه و هم شعف و شادی ما، بستگی تام و تمام دارد به نوع  عملکرد و رفتار و تصمیم گیریهای مقام فوت شده در زمان حیات خود و تأثیر آن بر زندگی و سرنوشت ما و سرنوشت آیندگان این سرزمین.
در جایی از قول بوعلی سینا خواندم که توصیه می کند باید برای حاکم جائر آرزوی مرگ کرد! بنابر این ملاحظه می شود که در این مبحث خلطی صورت گرفته و دو موضوع به واقع نامربوط، به یکدیگر مربوط دانسته شده. بسیار بجا و سزاوار و پسندیده است که در مرگ قاتل فرزندان خود و سارق هست و نیست کشور خود و مرگ عفریته ای که به همراه علما و فقها و سایر کفتارهای اسلام، نزدیک به چهل سال ملتی را به اسارت گرفته بود و تا لحظۀ آخر عمرش در جهت حفظ و حراست از حکومت نامردمانِ آزادی کش با تمام توان خود می کوشید... جشن بگیریم، هلهله کنیم، بخندیم، برقصیم و از شادی در پوست خود نگنجیم؛ به همان صورت که در مرگ خمینی چنین کردیم. 

دلیل دوم اینکه جامعۀ ما هم در سطح عامه و عموم مردم و هم بویژه در طیف تحصیلکردگان و دانشجویان و هنرمندان و صاحبان فکر و قلمش، غالباً فریب جناح حقه باز و کلاش و کلاهبردار اصلاح طلب جمهوری اسلامی و نیز جریان خیانتکار و بی وطن و روانپارۀ ملی - مذهبی را خورده است. نواندیشان دینی و به اصطلاح روشنفکران مذهبی هم در این دغلکاری سهم عمده ای داشته اند. از هدف های اصلی این طیف ها  بعد از به تأخیر انداختن سقوط جمهوری اسلامی، تطهیر پایوران جنایتکار این رژیم است که در ۳۷ سال گذشته هرکدام در مقاطعی حاکم و مسئول و مقامی و وزیری و وکیلی بوده اند و در همۀ بدبختی ها و گرفتاری های مردم سهم و نقش اساسی داشته اند. اشکی که این تمساح ها برای ممنوع تصویر شدن خاتمی حقه باز می ریزند که هشت سال در رأس قوۀ مجریه به ریش مردم و آرزوها و مطالباتشان مزورانه خندید و یا آنگونه که برای حصر و حبس خانگی دو تن از کلاهبرداران به اصطلاح جنبش سبز که جوانان بسیاری را در خیابانها به کشتن دادند و سپس به سوراخ هایشان خزیدند یقه می درانند، جز پیراستن و پاک کردن سیاهی ها از چهرۀ این سیاهکاران تاریخ ایران، هیچ هدف و منظوری را تعقیب نمی کند. از روباه مکار و دسیسه بازی مثل اکبر رفسنجانی، رهبر اپوزیسیون ساختن و مردم را به امید تغییری در روزگار فلاکتبار خود سرکار گذاشتن، مهارت و هنرمندی چنین شیادانی است. اینان بودند که از چهرۀ کریه یک تروریست و آدمکش و از یکی از سرسخت ترین دشمنان الهیِ آزادی و حقوق انسان، فردی به ظاهر میانه رو و مظلوم و حامی مردم در مقابل ولی فقیه و پاسداران ساختند و به جامعه قالب کردند. البته در این جریان حافظۀ چند ثانیه ای ملت ایران هم که از یک سوراخ بارها گزیده می شوند بی تاثیر نبوده!

تمامی این طیف ها و گروه ها، دست های خود را در پشت سر با دست های ولی فقیه و پاسدارها و آخوندهای گردن کلفت قم و اصفهان و مشهد گره زده اند و اختلافی اگر هست که همواره از اول انقلاب هم وجود داشته، به معنی رقابت در تقسیم و سهم بری از سفرۀ غارت دارایی ها و منابع کشور است و حرف تازه ای هم نیست. معنی عدالت و قسط و عدل در اسلام هم از ابتدا چنین بوده و به این روش پیگیری می شده. همین امروز در خبرها خواندم که سیدمحمد خاتمی فرموده است: "اميدوارم «آشتی نسبی» كه از اثرات درگذشت آيت‌الله هاشمی شكل گرفته با محوريت رهبر ایران تداوم داشته باشد. اميدوارم بزرگان كشور به خصوص مقام معظم رهبری ما را وارد عرصه جديدی از زندگی برای خدمت به مردم و اعتلای كشور كنند."
به بیان دیگر محمد خاتمی حضور مردم در تشییع جنازۀ رفسنجانی و  حضور در خیابان ها را برای فشار از پایین و چانه زنی از بالا و سهم خواهی بیشتر مناسب دیده است.

حقیقت دیگر این است که روشنفکرترین و به ظاهر لیبرال ترین افراد در این طیف ها مانند فرضاً مصطفی تاج زاده و محس میردامادی و یا تقی رحمانی و رضا علیجانی از گروه اول و دوم و یا یوسفی اشکوری و نمیدانم محسن کدیور از گروه سومی که در بالا نام بردم، با طالبانی ترین و داعشی ترین آخوندهایی همچون مصباح یزدی و اعلم الهدی، اعتقادات مشترک، دغدغه های مشترک و منافع مشترک دارند. آن موضوع مشترک هم مشخصاً حفظ  و دوام اسلام است. یعنی حفظ عامل اصلی عقبماندگی و فقر و جهل و فلاکت و شوربختی ملت ایران. آخوندها و اصلاح طلب ها و ملی - مذهبی ها، زامبی های جامعۀ ایرانند. اینان به گونۀ مزمن و وخیمی به بیماری اسلام مبتلا هستند. نوعی بیماری که هنوز بشر داروی مؤثری برای درمان و ریشه کنی آن کشف نکرده است.
از سیدمحمد خاتمی با دوم خردادش تا مهدی کروبی و میرحسین موسوی و جنبش سبز و تا دولت تدبیر و امید حسن روحانی با جعبۀ مارگیری برجام، جملگی در جهت حفظ و دوام اسلام کوشیده اند و در تمام این سالهای سیاه، عربدۀ اسلام - اسلام سرداده اند. وگرنه جمهوری اسلامی هم مانند هر نظام سیاسی دیگر عمر مشخصی دارد و دوران پیدایش و رشد و انحطاط و زوالش را بنا به ناموس تاریخ و سرنوشتی محتوم، بطور طبیعی طی خواهد نمود و سپس در دالانهای پر پیچ و خم تاریخ محو خواهد شد و هرگز بیشتر از بیماری مزمن و بدخیم اسلام و قرآن و وجود آخوند در جامعه، مایۀ تیره روزی و فلاکت و ادبار ما ایرانیان نیست.

شرکت تعداد زیادی از مردم و شعارهای پوچ و پست و حقارتباری که در مراسم تشییع جنازۀ رفسنجانی فریاد زدند، نظیر "یا حسین میرحسین" و یا "سلام بر هاشمی درود بر خاتمی" نشاندهندۀ سُرخوردن روی پوست موزی است که شیادان اصلاحطلب در پیش پای مردم قرار داده اند و از آنان آلت فعلی ساخته اند برای زورآزمایی با جناح رقیب خود و گرفتن امتیاز بیشتر جهت غارت ثروت های کشور. اگر هم قشرهایی از مردم گمان برده اند که خیلی زرنگ هستند و در نظر دارند با این حربه و به اصطلاح تاکتیک، و با حمایت از خاتمی و کروبی و موسوی به جنگ دار و دستۀ علی خامنه ای و گرگ های سپاهی رفته، آنان را ضعیف ساخته و به خواسته های جامعه همچون آزادی و دموکراسی و حاکمیت ملی دست یابند... که بنا به مثلی باید گفت: "دُم روباه از زرنگی به تله می افتد." 
در ابتدای انقلاب هم بسیاری از احزاب و روشنفکران و فعالان سیاسی به خیال اینکه از خمینی و آخوندها بصورت پلی برای عبور از رژیم شاه استفاده خواهند کرد و پس از چندی قدرت را خود به دست خواهند گرفت، پشت سر آخوندها راه افتادند و ابلهانه شعار آزادی سردادند. بی آنکه بدانند حقیقتاً آخوند کیست و آزادی یعنی چه. آنوقت خودشان پلی شدند برای عبور خمینی و همپالگی هایش.

جمهوری اسلامی را با اسلامش و در تمامیتش و با هردو جناح اصولگرا و اصلاحطلبش باید به گور سپرد و برای مرگ هر یک از پایورانش باید شادی کرد و خشنود بود. 
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com