۱۳۹۹ آبان ۳۰, جمعه

دیگ به دیگ میگه روت سیاه

رضا پهلوی، طبق معمول و مطابق تخصص ایشان، باز دوباره برای ملت ایران پیام فرستاده است. اینبار به بهانه سالگرد حوادث آبان ۹۸. فقط این دفعه شانس آورده‌ایم که پیامی کوتاه صادر فرموده و مثل «پیمان نوین»ش، بحرطویل نسروده است. ولی نکته جالب اینکه در همین مختصر، شش بار از گلوله‌هایی صحبت می‌کند که در این رژیم به کارگر و کولبر و سوختبر و ... شلیک شده است؛ که البته این سخن کلامی است متین و درست و مطابق واقعیت. 
اما دریغ و صد دریغ که این شاهزاده، در تمام این چهل و چند سالی که از انقلاب می‌گذرد، حتی یکبار هم یادی کرده باشد از ۱۷ شهریور ۵۷ و گلوله‌هایی که ابوی تاجدار ایشان به سینۀ جوانان ایران شلیک کرد. کاش برای خالی نبودن عریضه یادی می‌کرد از جوانان تحصیلکرده و نخبۀ ایرانی که شاهنشاه آریامهر بر روی تپه‌های اوین با صدها گلوله سینه‌های گرمشان را شکافت.

 در این پیام یک نکته دیگر هم هست که خیلی جلب توجه می‌کند. ایشان می‌فرماید:
" آبان ۹۸، روایت هم‌دستی و هم‌داستانی اصولگرا و اصلاح‌طلب است، در تقسیم ثروت‌های به- ناحق- غصب ‌شدۀ ایرانیان... پاسخ جوان و نوجوان ایرانی در رویایِ زندگی نرمال مثل جوانان همه‌جای دنیا، گلوله بود. و در مقابل، سهمِ هزاران میلیاردی برای... هزاران “آقازاده” در مجلل‌ترین مراکز خوش‌گذرانی جهان."
متوجه شدید؟ عجب اعترافی است این سخن شاهزاده. 

آقای رضا پهلوی! 
جنابعالی که خودت هم آقازاده‌ای؟ الان دقیقاً ۴۲ سال است که جنابعالی و سایر شاهزاده‌ها و شاهدخت‌ها و خانوادۀ محترم شما، با میلیاردها دلار پول‌هایی که محمدرضاشاه دزدیده بود، در همان«مجلل‌ترین مراکز خوش‌گذرانی جهان» مشغول عیش و عشرت و شکمچرانی می‌باشید؟
اگر از نگاه شما پول‌ها و دارایی‌های آخوندها و آقازاده‌هاشان «ثروت‌های به- ناحق- غصب ‌شدۀ ایرانیان» است، که هست، منشاء پول‌ها و ثروت میلیاردی شما و مادر گرامی و سایر اعضای خانوادۀ پهلوی نیز دلارهای بادآوردۀ نفتی است و همچنین اموال و املاکی است که رضاشاه خیلی کبیر از صاحبان و مالکان قانونی آن با زورگیری و خفت گیری غصب فرمودند و اکنون مثل «ثروت های به- ناحق- غصب ‌شدۀ ایرانیان» که اشاره فرمودید و ملاخور شد، آن دلارها و اموال و املاک نیز شازده‌خور شده است.

لب کلام:
واقعیت این است که رضا پهلوی به همراه فرح پهلوی، بیش از چهل سال است که میلیاردها دلار از دزدی‌های محمدرضاشاه را در اختیار گرفته و می‌خورند و عیش و عشرت و شکمچرانی می‌کنند. فرح پهلوی که تکلیفش روشن است و مباشر و معاون و شریک و همدست دیکتاتور سابق در تمامی جنایت‌ها و فساد و دزدی‌های این خانواده بوده است. اما شاهزادۀ ساواکی‌ها به دلیل صغر سن به هنگام جنایات و دزدی‌های رژیم پهلوی، علی‌الظاهر بی تقصیر است؛ اما وی می‌بایست در همان ابتدا که به سن قانونی رسید، از هرگونه دخل و تصرف در اموال سرقت شده از ملت ایران، خودداری و ارتباط سیاسی و حقوقی با خانوادۀ خود را قطع می‌کرد و خود را از گذشتۀ جنایتبار رژیم شاهنشاهی مبرا می‌شمرد؛ نه اینکه به عنوان وارث تاج و تخت، ادعای ولیعهدی کند و علاوه بر تصرف ثروت‌های دزدیده شده از ملت ایران، به بهانۀ تلاش برای جانشینی مورث خود، از دولت‌های بیگانه و سازمان‌های مشکوک، میلیون‌ها دلار پول و کمک‌های بیشمار دریافت نماید و بر روی بقیۀ ثروتش ذخیره کند. بنابراین وی دانسته و با علم و آگاهی، خود را شریک و مباشر و عضوی از هزارفامیل و سایر دزدهای دربار محمدرضاشاه پهلوی و یکی از اعضای «فرقۀ تبهکار» سابق به شمار آورده و بدون شک در فردای رهایی ایران از چنگ نظام نکبت الهی، می‌باید در برابر دادگاهی صالح، پاسخگوی اعمال خود باشد. این حقیقت که مقدار دزدی‌های سران جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر از دزدی‌های خانوادۀ پهلوی است، به هیچ وجه این خانواده را از اعمال خلاف قانون و مجرمانۀ خویش تبرئه نمی‌کند. رضا پهلوی با فریادهای «آی دزد آی دزد» نمی‌تواند ملت ایران را فریب دهد و از زیر بار جنایت‌ها و آدمکشی‌ها و دزدی‌های سلسلۀ پهلوی قسر در برود.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ آبان ۵, دوشنبه

آیا کوروش کبیر ساواکی بود؟

ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) یا به عبارت دقیقتر «سازمان سرکوب شاهنشاهی»، تنها دستگاه جهنمی و خوفناک و قدرتمندی بود که دیکتاتوری محمدرضاشاه پهلوی را در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در برابر موج توامان ناامیدی و نفرت که سرانجام به نبردهای مسلحانه و خونین علیه سلطنت وی انجامید، حفظ و حراست و نگهبانی کرد؛ به طوری که با انحلال ساواک توسط دولت شاپور بختیار در سال ۵۷، رژیم دزدهای درباری و هزارفامیل و حکومت خانوادۀ فاسد پهلوی، با یک دنیا هارت و پورت و عربده‌هایی نظیر "کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم"، بلافاصله سرنگون شد. قدرت سرکوبی ساواک و اهمیت این سازمان برای حفظ رژیم سلطنتی و حفظ فرقۀ تبهکار سابق، به اندازه‌ای بود که در غیاب آن، حتی ژنرال‌های ارتش شاهنشاهی که هر کدام چند کیلوگرم مدال‌ تقلبی و آهن آلات و مس و مفرغ بر سینۀ خود نصب کرده بودند، نتوانستند نظام پادشاهی را حداقل برای چند ماه سرپا نگه دارند. ژنرال‌های بادکنیِ شاهپرستی که بزرگترین افتخارشان به این بود که با فلان فاحشه و معروفۀ تهران رفیقند و سر و سرّی دارند؛ ولی در اصل برای مستشاران نظامی آمریکا و افسران آمریکایی پااندازی می کردند! 

محمدرضاشاه که در دهۀ پایانی حکومتش چند سالی بود که چهار قران پول نفت به دستش رسیده بود وَ چون آدم ضعیف و بی ظرفیتی بود خودش را گم کرده و یابو ورش داشته بود، در جریان نمایش‌هایی مسخره و سیرک مضحکی موسوم به جشن‌های ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی که در سال ۱۳۵۰ اجرا شد، مقابل آرامگاه کوروش ایستاده بود و با نخوت و تکبر عربده می‌کشید که "کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم".

این دیکتاتور کوتولۀ جهان سومی با اینکه تکیه کلامش همواره کشور من، ملت من، ارتش من و من و من و من بود و ایران را به کشور یکنفره تبدیل کرده بود، اما در اینجا مانند همۀ خودکامگان و شاهان مستبد تاریخ، دچار غرورِ «بر ما مگوزید» شده بود و در اثر بادِ دماغ و تورم رگهای گردن، خودش را «ما» خطاب می‌کرد. البته در این مورد مشخص منظورش از «ما»، بی هیچ تردیدی، «من و ساواک» بود. چون محمدرضاشاه با قلع و قمع نخبگان و تیرباران و اعدام و زندانی کردن فعالان سیاسی و خانه‌نشین کردن بزرگان و رجال خوشنام کشور وَ مهمتر از همه با تعطیل کردن و برچیدن تمامی احزاب سیاسی... جز شخص خودش و مأموران و بازجوها و شکنجه‌‌گران ساواک، دیگر کسی در آن گورستان آریامهری باقی نمانده بود که به کوروش کبیر قول بیداری آنان را بدهد.

یکی نبود از محمدرضاشاه که با این سخن و با زرنگی خودش را جانشین کوروش کبیر جا می‌زد، بپرسد که مگر کوروش کبیر ساواکی بود و مثل جنابعالی بطری نوشابه به مخالفان خود فرو می‌کرد که تو خود را جانشین او می‌دانی؟

مگر کوروش کبیر با همدستی با بیگانگان علیه ملتش کودتا کرده بود؟ 

مگر کوروش کبیر وزیر دولت منتخب ملتش را در حالی که مریض و مجروح بود اعدام کرده بود؟ 

مگر کوروش کبیر جوانان نخبۀ کشور را روی تپه‌های اوین ناجوانمردانه به گلوله می‌بست؟ 

مگر کوروش کبیر ثروت‌ها و دارایی‌های مردمش را می‌دزدید و در بانک‌های کشورهای بیگانه در حساب شخصی‌اش ذخیره می‌کرد؟ 

مگر کوروش کبیر مثل شاهان پهلوی نوکر و دست‌نشاندۀ قدرت‌های خارجی بود؟

مگر ...

رژیم پهلوی را با ساواک می‌شناسند، ساواک را با رژیم پهلوی. کارنامۀ سیاه و خاطرۀ تلخ رژیم سلطنتی با جنایت‌ها و شکنجه‌های ساواک آنچنان عجین و سرشته است که این دو از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و ساواک و سلطنت، هر کدام دیگری را به یاد می آورد. هر کجا سخن از شاه و سلطنت به میان آید، بدون اشاره به ساواک، کلامی ناقص است. همانطور که جمهوری اسلامی هرگز حتی به روزگاران نخواهد توانست لکۀ ننگ جنایت‌های صادق خلخالی و قتل‌عام سال ۶۷ را از چهرۀ خود پاک کند، همانطور هم شاه و رژیم سلطنتی با شکنجه‌ها و جنایت‌ها و خونریزی‌های ساواک، آنچنان در هم آمیخته و یگانه گشته که تا پایان تاریخ این سرزمین، هرکدام از واژه‌های شاه و سلطنت و پهلوی، یادآور واژۀ «ساواک» هم خواهد بود.

برای نسل‌های بعد از انقلاب و بی خبر از فاجعۀ ساواک کافی است فقط یک جمله گفته شود که وقتی مأموران ساواک به خانه یا محل کار فرد مخالف و معترضی که همیشه هم خرابکار خوانده می‌شد حمله می‌کردند و تصادفاً یک جلد کتاب ممنوعه می‌یافتند که گوشۀ صفحه‌ای را از بخت بد علامتی گذاشته و یا زیر جمله‌ای را خط کشیده بود، بلایی سرش می‌آوردند که آرزو می‌کرد ای کاش از مادر زاده نشده بود. 

"ساواک یک هیولای وحشت بود. تعمداً و با آگاهی همه کس را به همدیگر ظنین کرده بودند. پسر پدرش را ساواکی می‌دانست، شاگر معلمش را، دانشجو استادش را. کارمندان ادارات تماماً به همدیگر مظنون بودند. انگار این ضرب‌المثل که دیوار موش داره، موش هم گوش داره، ساخته شده در عصر سیاه حکومت ساواک بود. هرگز خمینی و وزارت اطلاعاتش حتی در همان دهۀ خونبار شصت، به یک صدم موفقیت ساواکِ شاه در ایجاد رعب و وحشت در دل شهروندان دست نیافتند."

-----------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ شهریور ۲۴, دوشنبه

دهۀ شصت در یادهای من

از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری 

برای جوان بیست‌ساله و نوخاسته‌ای با روانشناسی من، که جهانش با سال‌های نکبت باری شروع شد که هنوز صدای گرفتۀ گلویش از فریادها و شعارهای‌ آزادی و استقلال تسکین نیافته و غرق در خماری و خوش‌ خیالی‌های پیروزی، ناگهان چماق و قنداق تفنگ بر سر و رویش فرود می‌آمد و هر اعتراضی را با سنتِ گلوله پاسخ می‌دادند، طبیعی بود که دچار شوک شده و به درون خلوتی خود ساخته خزیده و تا انتهای تنهایی خود عقب نشینی کند.

من به سائقه درونی و بطور غریزی، خطر مهلک و نابود کننده‌ای که آسمان طوفانی دهۀ شصت را خونین و مرگبار کرده بود، پیش از آنکه مرا به کام سیاه خود فرو بکشد، تشخیص داده بودم و بیشترینِ آن سالها را مطلقاً در انزوا و خانه‌نشینی گذراندم. سر فرو کرده بودم در لابلای کتاب‌هایی که همچون مادری دلسوز در برابر زمانه‌ای از من مراقبت می‌کردند که به قول شاملو «نهاد تیره»ی خود را آشکار کرده بود.

اگر آن بیرون تماماً زشتی و پلیدی بود و سراسر شعار و عربده و زندان و اعدام و ترور و جنایت... اما درون خلوتگاه کوچک من به عکس، همه جا و همه چیز زیبا و لطیف و رویایی و جادویی، پر از شخصیت‌های جذاب و ماجراهای شگفت‌انگیز داستان‌های مارکز و بورخس و استوریاس ... پر از پروانه‌های زردی بود که به همراه رمدیوس خوشگله از صد سال تنهایی مارکز و ریاضیات خواب‌های بورخسی تا کارناوال‌های حیرت‌آور گوآتمالای سبز و در عین حال جهنمی میگل آنخل استوریاس، تنهایی مرا همراهی می‌کردند.

آن بیرون همه دیوانه شده بودند. در این لینک نیز به آن سالها اشاره کرده‌ام.

https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2017/12/blog-post.html


به اعتقاد من رژیم اسلامی کنونی عملاً در دهۀ شصت تأسیس شد نه در رفراندوم سال ۵۸. این رژیمی که چهار دهه تسمه از گردۀ ایرانیان کشیده است، دقیقاً در ۳۰ خرداد ۶۰ پا به دنیا گذاشت. در این مقطع همۀ آرزوهای انقلاب ۵۷ مبنی بر آزادی و استقلال و جمهوری، تمام و تعطیل شد و به خاک رفت. آیت‌الله‌ها رئیس جمهور قانونی را برکنار و بر علیه اراده و انتخاب ملت کودتا کردند. از این تاریخ به بعد هر آن کس که همچنان در پی شعارهای زیبای خود بود و آزادی و دموکراسی و آرزوهای انقلاب ۵۷ را در حکومت آیت‌الله‌ها  دنبال می‌کرد، ابلهی بود که به دنبال باد می‌دوید. انقلاب شکست خورده بود و ضدانقلاب موفق شده بود استبداد را بازسازی کند.

دهۀ شصت دهۀ حذف بود. در این سال‌ها، نیروها و جریان‌ها و احزاب و سازمان‌های شریک در انقلاب ضد سلطنتی که به پیروزی سریع و غیرقابل باوری منجر شده بود، مطابق سنت‌های شناخته شدۀ سیاسی و معادلات قدرت در این سرزمین، به طور خشونت آمیزی برای حذف یکدیگر تلاش می‌کردند. سهم‌ خواهی‌ها شروع شده و رقبا به جان هم افتاده بودند. در جامعۀ ایران مسئلۀ رقابت در هیچ زمینه‌ای در معنی اصلی و مثبت و سازندۀ خود شناخته شده نیست. در فرهنگ ما رقیب را فقط باید حذف و نابود کرد. رقیب همان دشمن است. بخصوص در کشاکش های سیاسی اگر با پیشدستی رقیب را حذف نکنی، او با تو همین کار را خواهد کرد؛ چه بسا به طرز بسیار خشن‌تر و با خونریزی بیشتری. صفحات تاریخ این سرزمین سراسر آغشته به خون رقبایی است که تا همین اواخر در جنگ‌های قدرت، چشمانشان را میل کشیدند، بر دار شدند، سرهاشان بریده شد، مثله و پاره پاره شدند. وقایع دهۀ شصت این رسم دیرینه و سنت تاریخی را یکبار دیگر برای نسل‌های حاضر به نمایش گذاشت.

قتل‌ها و اعدام‌ها و خشونت زایدالوصفی که توسط خمینی و آخوندها در این دهه صورت گرفت، به دلیل توفق و زور بیشتر آنان و موازنۀ قدرتی بود که به نفع روحانیون طرفدار خمینی که هنوز از استقبال و حمایت توده‌های انبوه و بی شکل و غالباً جاهل و نادان برخوردار بودند، صورت گرفته بود. با توجه به مشی و ماهیت خشونت طلب و نابردبار و ضد دموکراتیک نیروهای دخیل در انقلاب، همچون مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق، در آن مقطع تاریخی چنانچه هر کدام از این سازمانها به قدرت برتر دست می‌یافت، چه بسا همین رفتار را و شاید با شدت و خشونت بیشتری با رقیب خود روا می‌داشتند.

البته این حقیقت از گناه آخوندهای جنایتکار چیزی کم نمی‌کند و هیچ جنایتکاری را تبرئه نمی کند، اما واقعیت عینی آنرا نیز به صرف ناشایست بودن نمی‌توان با مجامله و تعارف برگزار و انکار کرد. بنابر این باید مراقبت کنیم که دلسوزی و اشک و آه ما به عنوان مثال برای قتل عام زندانیان در سال ۶۷ فقط جنبۀ انسانی داشته و مجرمان و تبهکاران و تروریست‌هایی چون اعضای سازمان مجاهدین خلق را مظلوم و بیگناه و قربانی جلوه ندهد و زمینه سوء استفاده از نیات انساندوستانه و فعالیت‌های حقوق بشری در این زمینه را فراهم نکند. به ویژه امروز که با هرچه سست‌ تر شدن پایه‌های رژیم اسلامی، احتمال هجوم چنین هیولاهای ترسناک و تبهکاری به داخل کشور بسیار زیاد است.


یادمان باشد که همۀ تاریخ ما ایرانی‌ها هر روز و هرساعت تکرار می‌شود. اصولاً زندگی ما و جامعۀ ما متوقف بوده و حاصل تکرار مدام تاریخ است. دهۀ شصت نیز قاعده‌ای است که احتمال تکرارش همواره وجود دارد.

این فقط خمینی نبود که وعده یک جمهوری شبیه فرانسه را می داد ولی زمانیکه خر مراد را سوار شد و از پل گذشت، گروه گروه مخالفان خود را اعدام کرد... فقط زندانیان شکنجه شده در زمان شاه امثال لاجوردی نبودند که بعد از انقلاب، خودشان زندانبان و شکنجه‌گر شدند... بلکه چنین فجایعی دوباره و سه باره و صد باره هم ممکن است تکرار شود و این دور و تسلسل ادامه یابد.

سیاست ورزان ایرانی تا وقتی که دور از قدرت و در قالب اپوزیسیون فعالیت می کنند، طرفدار حقوق بشر و آزادی و دموکراسی اند؛ اما در قدرت و در موضع پوزیسیون که قرار می گیرند، مخالفان خود را شکنجه می کنند. این یک قاعده کلی است.

مخالفان رژیم اسلامی نیز در جامعه و تاریخ و فرهنگ یگانه‌ای نفس کشیده‌اند و تافته جدا بافته‌ای نیستند. اینکه یک عده‌ای به اجبار و تبعید در کشورهای پیشرفته و دموکراتیک چندسالی معطل باز شدن درهای کشور خود بوده باشند، از هیچکس انسان متفاوتی مخصوصاً دموکرات و اهل تحمل و تساهل نمی‌سازد. این حقیقت را دانشجویان کنفدراسیونی با پیروزی انقلاب و پس از بازگشت به ایران با رفتار خود و همکاری و همدستی بیشتر آنان با رژیم ملاها نشان دادند. 

آنها درها را زودتر از دیگران بستند. یک لحظه تصور کنید صدها شارلاتان و کلاهبردار حرفه‌ای که در رسانه‌ها و تلویزیون‌های موسوم به «لس آنجلسی» در تمام شبانه روز عربدۀ آزادی و دموکراسی سر می‌دهند، بر حسب اتفاق روزی صاحب قدرت و چماق و تفنگ شوند تا تسمه از گرد‌ۀ یکایک منتقدان ومخالفان خود بکشند.

همین الان و در مقابل چشمان خود می‌بینیم که چگونه سلطنت طلب‌ها و ساواکی‌ها و عوامل استبداد سابق بعد از چهل سال زندگی در جوامعی آزاد و با سنت‌های قوی دموکراسی، کل ملت ایران را با برچسب «ارتجاع سرخ و سیاه» تهدید به انتقام و خونریزی می‌کنند.

عنکبوت‌های سلطنت و لاشخورهای پهلوی و فاشیست‌هایی که زیر نام مشروطه خواه و لیبرال پنهان شده و عربده‌های سکولار سکولارشان به آسمان رسیده است، در فکر فرشگرد و احیای ساواک و حزب رستاخیزند و از هم‌ اکنون چنگال‌ها و دندان‌های خود را برای شکنجه و پاره پاره کردن منتقدان و مخالفانشان تیز می‌کنند. این شعبان بی‌مخ‌ها و گله‌هایی از وحوش شاه‌ الهی و سلطنت‌طلب و پهلوی چی که هر روز و شب در تلویزیون‌های لس‌آنجلسی و سایت‌ها و فضای مجازی به هر مخالف و منتقدی فحاشی می‌کنند و چنگ و دندان نشان می‌دهند، چنانچه در فردایی محال به قدرت بازگردند، در کف خیابان‌های تهران با چماق و زنجیر و میل‌گرد آهنی به استقبال مخالفان خود خواهند رفت.

آیا نسل‌های آینده قادر خواهند بود دهه‌های شصت تاریخ خود را از تکرار بازبدارند و متوقف کنند؟ 

-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

اشتباه نابخشودنی بختیار

دکتر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر رژیم محمدرضاشاه پهلوی در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در پاریس توسط تروریست‌های حکومت اسلامی به قتل رسید؛ اما او سال‌ها پیش از تاریخ مرگش، با از کف دادن فرصتی استثنایی و بی بدیل که در نتیجۀ آن هم سرنوشت ملت و کشور به تباهی و ویرانی کشیده شد و هم روزگار شخص وی پریشان گردید، در حقیقت زندگی سیاسی‌اش به پایان رسیده بود. بختیار پس از فرار از ایران و در خارج از کشور، فعالیت‌هایی را آغاز کرد و برنامه‌هایی را پی‌گرفت که حاصل مشخصی نداشت و بیشتر جنبۀ ایذایی داشت و از سر کینه و انتقام از خمینی و آخوندها بود تا اعتقاد به درستی راه و امید به نتیجه‌ای فرضی. او برای رژیم اسلامی فقط دردسر‌ساز و هزینه‌زا بود تا خطری جدی. 

بختیار زمانی که در تهران و در کاخ نخست وزیری مستقر بود و وزرا و دوستان و همکاران و همفکران وی پیرامونش را گرفته بودند و خمینی هم هنوز در تبعید بود، هیچ، مطلقاً هیچ حرکت و تلاش متفاوت و شجاعانه و سرنوشت سازی برای نجات ملت و کشور انجام نداد - البته مگر دریوزگی برای کسب اجازۀ دیدار با خمینی - آنوقت پس از فرار و در تبعید و آنهم تک و تنها عَلَم مبارزه برافراشته بود و هل من مبارز می‌طلبید. نوشدارو بعد از مرگ سهراب؛ درست مثل بنی صدر و رجوی. جانشان را بر می‌دارند و از وسط میدان جنگ می‌گریزند و سپس لب گود می‌نشینند و به مردم شکست خورده و اسیر دشمن می‌گویند لنگش کن. آخر کدام «نهضت مقاوت»، چگونه؟ جنابعالی خودت مقاومت نکردی و گریختی! 
اگر نظر این شخصیت‌ها را دربارۀ سالوادور آلنده بپرسی، خواهی دید که همگی معتقدند آلنده قهرمان بود، اما نوبت به خودشان که می‌رسد ترجیح می‌دهند فرار کنند.

۳۷ روز نخست وزیری دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر محمدرضاشاه، در واقع آخرین فرصت و آخرین شانس و واپسین دریچۀ روشن تاریخ بر روی ملتی بود که گویا خط و قلم فقر و فلاکت و تاریکی و تباهی از پیش بر جبینش نگاشته و کشیده شده بود. 
بختیار بعد از خروج محمدرضاشاه از کشور و زمانی که ساواک را منحل کرد و مطبوعات و نیز زندانیان سیاسی را آزاد کرد - که هیچکس هم این کارها را جدی نگرفت و اهمیتی نداد – می‌بایست بلافاصله نظام سلطنتی را منحل و اعلام جمهوری می‌کرد. او با این اقدام اساسی و تاریخی، ابتکار عمل را از دست خمینی می‌گرفت و مردم را از پیرامون وی پراکنده می‌ساخت و عملاً خمینی به حاشیه رانده می‌شد. به این ترتیب هیچکس هم نمی‌گفت "بختیار بی اختیار"!
مگر نمی‌دید که جمعیت میلیونی در کف خیابان‌های همۀ شهرهای ایران یکپارچه فریاد می‌زنند "مرگ بر شاه". آیا او یعنی یار و همرزم دکتر مصدق که تجربۀ کودتای مرداد ۳۲ را دیده و زیسته بود، تصمیم داشت که شاه را دوباره به کشور بازگرداند؛ یعنی ترس ملت از بازگشت شاه را درک نمی‌کرد؟ به عبارت دیگر آیا او متوجه نشد که مردم هرگز نگفتند مرگ بر پهلوی یا مرگ بر محمدرضاشاه که یک دیکتاتور دست نشانده و کوتوله و حقیری بود، بلکه آرزویی بزرگتر و افق وسیعتری در نظر داشتند و یکصدا فریاد زدند "مرگ بر شاه"؟ 
پس چرا بختیار با مردم همدلی و همراهی نکرد و نهاد سرکوبگر کهنسال و جان‌سخت سلطنت و بختک استبداد و جباریت ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را برنچید؟ اگر در آن مقطع و در آن شرایط، این امر مهم شدنی و امکانپذیر نبود، مگر دیگر سیاست‌ها و برنامه‌ها و تاکتیک‌های وی در تقابل با خمینی و آخوندها و انقلاب - که هیچکس به درستی نفهمید دقیقاً چه بود و کدام بود - ممکن بود و عملی شد؟ چرا این مرغ طوفان، خود طوفان به پا نکرد و گریخت؟

لااقل برای این نگارنده عاقبت معلوم نشد چرا بختیار که پرورش یافتۀ ارزش‌های جمهوری دموکراتیک و لائیک فرانسه بود، تا این اندازه به نظام سلطنتی و استبداد مشروطه وابستگی و تعلق خاطر نشان می‌داد و دنبال مشروطه بازی بود؟ یعنی بختیار با آن همه تجربه و تحصیلات عالی و صاحب دانش و اطلاع کافی از تاریخ معاصر ایران، هنوز دچار توهم مشروطه بود و درنیافته بود که نهضت مشروطیت را شاهان کودتاچی پهلوی به شکست کشانده و دست آوردهای آن را نابود کردند و چیزی از آن باقی نگذاشتند؟ 
چرا او که استبداد نعلین را از دیکتاتوری چکمه خطرناکتر می‌شمرد، بساط این هر دو مصیبت را یکجا برنچید؟ آیا ملت را به پذیرش دیکتاتوری چکمه و انتخاب بین بد و بدتر سفارش می‌کرد؟ 

بختیار قدیس نبود، فرشته نبود. قتل فجیع و بیرحمانۀ وی مانند قتل فریدون فرخزاد، در فرهنگ شیعه‌گری ما از آنان امام حسین و شهید ساخته است. بختیار نیز آدمی بود مانند همۀ ما با اشتباه و خطا در کار و حرفه و زندگی و سلوک بشری که فرصت‌های بسیاری را از دست می‌دهیم. اما بختیار انسان خوبی بود، سلیم النفس و پاک سرشت. وجودش به خودی خود امید به آینده و آزادی و دموکراسی را در دل مردم زنده نگه می‌داشت. شاید به همین دلیل بود که آخوندها کمر به قتلش بستند.
یادش گرامی باد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ مرداد ۶, دوشنبه

قمارباز

هم آمارها و نظرسنجی‌ها و هم جَو عمومی داخل و خارج آمریکا نشان می‌دهد که به احتمال زیاد دونالد ترامپ در انتخابات نوامبر 2020 از رقیب دموکرات خود شکست خواهد خورد. حتی اسرائیلی‌ها از ادامه کار ترامپ ناامید شده‌اند:
" به ادعای منابع بیزنس اینسایدر، اسرائیل با این ارزیابی که دونالد ترامپ در کاخ سفید باقی نماند و در صورت پیروزی رقیب دمکرات وی، برجام احیا شود، «امیدوار است» با تداوم حمله به اهداف نظامی ایران، تهران را پس از رویه شکیبایی‌اش در ماه‌های گذشته، به نشان دادن واکنش نظامی علیه اسرائیل سوق دهد."

ترامپ در قضیه کرونا واقعاً گند زد. بی مبالات و شلخته رفتار کرد، توصیه‌های بهداشتی مثل استفاده از ماسک را مسخره کرد و با حرف‌های احمقانه‌ای مانند تزریق مواد شوینده برای درمان کرونا، خود را مضحکۀ خاص و عام ساخت. ترامپ در مواجهه با تظاهرات ضد تبعیض نژادی، ماهیت نژادپرست و ضد سیاه خود را پنهان نکرد و به مخالفت با معترضان برخاست. همچنین او که به موفقیت‌های اقتصادی و تولید کار برای مردم آمریکا به خود می‌بالید و افتخار می‌کرد، اینک در برابر چهل - پنجاه میلیون آمار بیکاریِ حاصل از پیامدهای کرونا در آمریکا، هیچ حرفی برای شنیدن ندارد.

مورد با اهمیت دیگری که ترامپ را یک گام بزرگ به شکست در انتخابات نزدیک کرده است، عدم موفقیت در سیاست‌های ضد ایرانی دولت اوست. ترامپ با خروج از برجام و تمرکز بیش از اندازه بر موضوع ایران، مسئله ایران را برای خود و دولتش حیثیتی کرده است؛ بطوری که شکست در انتخابات از جهتی نتیجۀ شکست او در برابر ایران هم هست. ترامپ ابتدا با 12 شرط مایک پمپئو و با خوش‌خیالی گمان کرده بود که به زودی رژیم اسلامی را وادار به تسلیم می‌کند. اما اکنون باید دریافته باشد که دل بستن به اثربخشیِ تحریم‌ها و به نتیجه رسیدن فشارهای حداکثری، آنهم در این مدت کوتاهِ سه ماهه، به معجزه می‌ماند و خیال خامی بیش نیست. او به عنوان یک برگ برنده می‌باید تا قبل از تاریخ انتخابات در ماه نوامبر، تکلیف دولت خود با ایران را یکسره کند، در صورتی که ظاهراً هیچ راهکار و اقدام مؤثر دیگری که رژیم اسلامی را به تسلیم و پذیرش مذاکره با آمریکا بکشاند، به ذهن همکاران و مشاوران رئیس جمهور آمریکا نمی‌رسد. تنها کاری که ترامپ تا امروز بر علیه ایران انجام نداده است، حملۀ نظامی است.

دونالد ترامپ یک فرد قمارباز است؛ از این رو نگاه او به انتخابات آمریکا مانند نگاه به میز قمار است. ترامپ به خوبی می‌داند که این قمار را باخته است. او می‌داند که این بار از روسیه نیز انتظار کمک نیست، چون هم برای رقیب انتخاباتی وی و هم نزد همگان، دست ترامپ رو شده و مانند انتخابات سال 2016 امکان زد و بند با روسیه وجود ندارد. اما به نظر نمی‌رسد فردی با شخصیت ترامپ شکست را متمدنانه بپذیرد و کاخ سفید را محترمانه ترک کند، به طوری که در مصاحبه‌ای به صراحت گفته است که ممکن است نتیجه انتخابات را نپذیرد.
نانسی پلوسی رئیس مجلس نمایندگان آمریکا می‌گوید:" چنانچه رئیس جمهوری کنونی کاخ سفید را ترک نکند «پاکسازی‌اش» می‌کنیم."

با توجه به شخصیت و منش و روانشناسیِ ترامپ، شاید وی بخواهد در این قمار جِر بزند. شاید در آخرین فرصت‌ها تصمیم بگیرد به هر بهانه‌ای که شده میز قمار را به هم بریزد. بزند زیر میز و چپه‌اش کند. ترامپ این روزها مثل ماری زخمی به خود می پیچد و هذیان می‌گوید. او اکنون بسیار خطرناک است. زنگیِ مستی است تیغ در دست.
نوآم چامسکی متفکر آمریکایی می‌گوید:"ما نمی‌دانيم در ماه نوامبر چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر ترامپ در انتخابات پيروز نشود نمی‌دانيم او چه خواهد كرد. او خارج از كنترل است و هيچ كس نمی‌خواهد حدس بزند كه او چه كار خواهد كرد و اين يك بحران بسيار جدی است."

با توجه به گرایشهای نژادپرستانه و شخصیت خودشیفتۀ ترامپ، گمان نمی‌رود که وی بازنده‌ای اهل خودکشی باشد؛ در عین حال او شکست را هم نمی‌پذیرد. لذا در فکر کشتن «دیگری» است. این دیگری الزاماً رقیب او نیست، بلکه هر آن کسی است که مرگش او را از پذیرش باخت در این قمار نجات بخشد. بهترین گزینه در حال حاضر ایران است. احتمال اینکه ترامپ با حملۀ نظامی به ایران بخواهد تمام مشکلاتش را یکجا حل کند کم و بیش وجود دارد. 
همچنین به تحقیق پیداست که دشمنان منطقه‌ای ایران یعنی اسرائیل و عربستان سعودی و امارات عربی و نیز کمپانی‌های اسلحه سازی، با استفاده از این فرصت وی را به جنگ با ایران نه تنها تشویق می‌کنند، بلکه فشار زیادی هم به ترامپ وارد می‌آورند. این دشمنان به همین منظور، علاوه بر فعالیت رسانه‌ای و تبلیغات و سیاست بازی، عملاً نیز با صرف هزینه‌های هنگفت به خرابکاری و حملات سایبری و ایجاد آشوب و آتش بازی در منطقه و در داخل ایران با جدیت مشغول هستند.
نشریه آمریکایی بیزنس اینسایدر ۲۶ تیر مدعی شد که اسرائیل با ادامه حمله به اهداف نظامی ایران در صدد کشاندن تهران به واکنش نظامی با هدف «یک درگیری محدود» در هفته‌های آینده تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا است.

اگر ترامپ که کودک سالمندی است و با بازی‌های بچگانه‌ای نظیر عکس انداختن با دیکتاتورها ارضاء می‌شود، آنوقت پیروزی در قمار انتخابات را در حملۀ نظامی به ایران ببیند، اگرچه مرد جنگ نیست، ولی ای بسا وسوسه شود و جنگ را نیز بازی کودکانه‌ای تصور کند و دست به کار ابلهانه‌ای بزند که عاقبتش برای هیچکس پیدا نیست. یعنی سنگی را در چاه بیاندازد که صد مرد عاقل هم نتواند آنرا بیرون بکشد. مخصوصاً که داعشی‌های مسیحی و ضدایرانی مانند مایک پمپئو و برایان هوک، دایماً در گوشش وزوز می‌کنند. ترامپ در حال حاضر به هیچ چیزی در این عالم به جز پیروزی در انتخابات پیش رو نمی‌اندیشد.
در عین حال ترامپ فقط بازیچه و وسیله و آلت فعل طراحان خاورمیانۀ بزرگ و اسرائیل و شیخک نشین‌های حاشیۀ خلیج فارس است که با افکار تبهکارانۀ خود موجودیت ایران را نشانه گرفته‌اند و به تجزیه و نابودی ایران در کلیتش می‌اندیشند. برای احمق‌های وطنی که اسرائیل را تنها دموکراسی خاورمیانه می‌خوانند، درک این واقعیت بسیار دشوار است که چگونه اسرائیل به کمک آمریکا و والدین جهانخوارش موفق شد ظرف یکی دو دهه، از چهار دشمن اصلی خود، سه تای آنها یعنی عراق و سوریه و لیبی را کلنگی و ویران کند. اکنون تنها ایران باقی مانده است که البته ایران لقمۀ گنده‌تر از دهان و گلوگیری برای اسرائیل و استعمارگران قرن نوزدهمیِ حامی آن است؛ و مخصوصاً که ایران وجود با عظمت و بزرگی در چشم کوتولۀ لات و اوباشی چون بنیامین نتانیاهو است.

چلبی‌های ایرانی نیز از جمله سلطنت طلب‌ها و رضا پهلوی و همینطور تروریست‌های مجاهد و مریم رجوی، که سال‌هاست سناتورهای جنگ‌طلب و دولتمردان آمریکایی را به حملۀ نظامی به ایران ترغیب می‌کنند، با خر مرد رندی و عوامفریبی بسیار تلاش کرده‌اند در افکار عمومی چنین وانمود کنند که حملۀ نظامی و بمباران ایران، فقط به سرنگونی رژیم اسلامی منجر خواهد شد و از میان جهنمی از آتش و خون و دود، اربابان آمریکایی و اسرائیلی در پایان جنگ، ایران و مردمش را صحیح و سالم مثل روز اول به دستان با کفایت ایشان می‌سپارند که بر آن حکومت کنند! در صورتیکه از لابلای خاکسترهای بمباران ویرانگر هواپیماها و موشک‌های اسرائیلی و آمریکایی، چیزی به غیر از اجساد سوخته و شکم‌های دریدۀ کودکان ایرانی نصیب عنکبوت‌های سلطنت طلب و تروریست‌های مجاهد خلق نخواهد شد. این روزها همۀ ما شاهدیم که چطور رضا پهلوی و ساواکی‌ها مثل لاشخور بر فراز ایران چرخ می‌زنند و منتظرند تا آخوندها لاشۀ ایران را رها کرده و فرار کنند تا دزدهای درباری و اعضای فرقۀ تبهکار سابق دوباره بر سر این خوان نشسته و شکمی از عزا درآورند.

***
پاسخی به سیامک مهر (پورشجری) درباره ی دموکراسی اسراییل - سام قندچی
http://www.ghandchi.com/3811-siamak-mehr-israel.htm

یادداشتی در پاسخ به نوشته ی وبلاگی آقای سیامک مهر (آزادیبان)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ تیر ۱۳, جمعه

جزیرۀ دزد‌ها

در زمان شاه حکایتی بین عامۀ مردم رواج داشت به این مضمون که یک توریست آمریکایی هنگام بازگشت از ایران، در جواب دوستان و همشهریان کنجکاو خود که از وی می‌پرسند ملت ایران چگونه مردمی هستند، می‌گوید:"من در شگفتم که ۳۵ میلیون ... که دائمأ دستشان در جیب یکدیگر است، در عین حال با هم در صلح و صفا زندگی می‌کنند."

شاید به همین دلیل بود که آمریکایی‌ها به ایران «جزیرۀ ثبات» لقب داده بودند!

این روزها که اخبار دزدی‌های مدیران و مسئولان رژیم اسلامی بسیار شنیده می‌شود و محاکمات نمایشی و خر رنگ کن مفسدان و رشوه‌خواران به مرحلۀ بی‌سابقه‌ای رسیده است، طبق معمول هر فرد و گروه و جریانی، مشغول گرفتن ماهی خودش از این آب گل‌آلود است. در این میان طرفداران ذوق زدۀ رژیم گذشته نیز با مقایسۀ مقامات جمهوری اسلامی با آدمهای حکومت شاه در دزدی و حیف و میل ثروت‌های کشور و اموال ملت، به شاه و خانوادۀ سلطنتی و دزدهای درباری نمرۀ قبولی می‌دهند؛ چونکه معتقدند مقدار دزدی آخوندها و پاسدارها به مراتب بیشتر از دزدی‌های عوامل رژیم پهلوی است.
اگر این دیدگاه را ملاک تحلیل تاریخ قرار دهیم، می‌شود چنین نتیجه گرفت که از دیرباز تا کنون فقط دزدها بر ایران حکومت کرده‌اند. البته دو گروه متفاوت: دزدهای خوب و دزدهای بد. 
دزد‌های خوب مثل رژیم شاه که هم نسبتاً کمتر می‌دزدیدند و هم در زندگی خصوصی مردم دخالتی نمی‌کردند و به خوراک و پوشاک کسی گیر نمی‌دادند. دزد‌های بد همین آخوندها هستند که دکل نفتی را در روز روشن می‌دزدند و تا توی شلوار مردم هم سرک می‌کشند و امر و نهی می‌کنند.

بنابر این اگر نظر و اعتقاد افرادی که به بازگشت سلطنت دلبسته‌اند، مبنی بر اینکه در رژیم شاه دزدی و فساد خیلی کمتر بود را قاعده قرار دهیم، می‌بایست چنین نتیجه گرفت که با تغییر رژیم در ایران، فقط شیفتِ کاریِ دزدها عوض می‌شود: آخوندها و پاسدارهای دزد می‌روند کنار و گروهی دزد تازه نفس جانشین آنها می‌شوند.
بررسی و مقایسۀ کارنامۀ رژیم سلطنتی پهلوی و رژیم اسلامی آخوندها، متأسفانه به این بدبینی منطقی و یأس سیاسی دامن می‌زند و این باور عامیانه را تقویت می‌کند که گویا در ایران حاکمان و دولتیان و صاحب منصبان و مصادر امور... جملگی دزدند.
اکنون می‌توان فهمید که چرا مردم ایران برای سرنگونی رژیم آخوندهای دزد، سعی و کوشش جدی نمی‌کنند؟ 
ساده ترین پاسخی که به ذهن می‌رسد این واقعیت است که هیچکس مایل نیست جاده صاف‌کن گروهی دزد تازه نفس شود. 

از طرفی یکی از دلایلی که سلطنت طلب‌ها بر سکولار و لائیک بود خود و رژیم محبوبشان بیشتر از جنبه‌های دیگر آن تکیه و تاکید می‌کنند و با نمایش عکس‌های دختران مینی‌ژوپ پوشِ زمان شاه و انتشار عکس‌ها و فیلم‌های لُختی پُختیِ خانوادۀ رضا پهلوی، تبلیغات فریبکارانۀ وسیعی به راه انداخته‌اند، این حقیقت است که تلاش می‌کنند تا جنبه‌های مشترک رژیم پادشاهی با نظام نکبت آخوندی یعنی استبداد و سرکوبگری و همچنین فساد و دزدی را پنهان کنند و یا فرعی و کمرنگ نشان دهند.
حال اگر فرض کنیم که عوامل «فرقۀ تبهکار» سابق موفق شوند به قدرت باز گردند، از هم اکنون پیداست که رژیم بعدی صد در صد سکولار خواهد بود: رژیم دزدهای سکولار.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ تیر ۵, پنجشنبه

«کشور‌ عادی» چگونه کشوری است؟

مدتی پیش از این مایک پمپئو وزیر امور خارجۀ آمریکا که از شکنجه‌گران سابق سازمان سیا و جنگ طلبی وحشی و از داعشی‌های مسیحی است، از ایران خواسته بود که مانند «کشوری عادی» رفتار کند. او این سخن را همین چند روز گذشته نیز تکرار کرد.
منظور آمریکایی‌ها از کشور عادی، صرف نظر از اینکه رژیم سرکوبگر و ماجراجوی اسلامی بر ایران حاکم باشد و یا ملت ایران دولت دموکراتیک و مورد قبول خود را تأسیس کند، موضوعی شناخته شده و ثابت است. این نظر و دیدگاه، بویژه زمانی که به کشور‌های موسوم به "جهان سوم" مربوط می‌شود، معنی دقیقتری پیدا می‌کند.
نگارنده در این یادداشت، 10 ویژگی بارز یک کشور عادی از نگاه دولتمردان آمریکا را به اختصار شرح داده است:

- به زعم آمریکایی‌ها، کشور عادی یعنی کشوری که استقلال ندارد و سرسپردۀ آنهاست. دولت‌های آمریکا همواره دشمن استقلال ملت‌ها بوده‌اند. سیاست‌مداران آمریکایی از کشورهای مستقل نفرت دارند.

- کشور عادی کشوری است که اجازه می‌دهد آمریکا سفارت‌خانه‌ای به وسعت یک شهر با چند هزار جاسوس و مستشار و مأمور سیا دائر کند و ده‌ها پایگاه نظامی به هزینۀ کشور میزبان در آنجا مستقر سازد.

- کشور عادی حق ندارد خودش تسلیحات نظامی مورد نیازش را تولید کند؛ بلکه باید سالانه میلیاردها دلار از دارایی‌های مردم گرسنه‌اش را از آمریکا و انگلستان و اسرائیل اسلحه بخرد، خود را وابسته و سرمایه‌داران سیری‌ناپذیر آمریکایی و اروپایی را پروار کند.

- کشور عادی جولانگاه شرکت‌های آمریکایی و سرمایه‌سالارانی است که به جای اینکه مانند دوران قدیم برده بخرند و برای بیگاری به آمریکا ببرند، به نام سرمایه‌گذاری و با هزینۀ کمتری، خود به سراغ برده‌ها می‌روند.

- کشور عادی حق ندارد مطابق قوانین خود، مأموران و نظامیان و اتباع آمریکایی که در خاک آن کشور مرتکب جرم و جنایت شده‌اند را محاکمه و مجازات کند.

- یک کشور عادی اجازه می‌دهد تا انجمن‌های استعماری و شرکت‌ها و سازمان‌هایی مشکوک مانند "سازمان پزشکان بدون مرز" آزادانه در آن کشور به تحقیقات و جمع‌آوری اطلاعات بپردازند و هرگونه آزمایش پزشکی و تست دارویی و شیمیایی و بیولوژیک بر مردمان و محیط زیست آنجا انجام دهند.

- یک کشور عادی باید همچون فردی کور، اشغالگری‌ها و جنایات اسرائیلی‌ها را نادیده بگیرد و آن دولت متجاوز را به رسمیت بشناسد و نفت مجانی هم در اختیارش بگذارد. همچنین، کشور عادی کشوری است که «امنیت منطقه» را به خطر نمی‌اندازد. منظور آمریکایی‌ها از امنیت منطقه یعنی امنیت اسرائیل.

- کشور عادی شبیه مصر است: فقیر، عقب افتاده، اسیر دیکتاتوری نظامیانی سرکوبگر و گوش به فرمان اربابان آمریکایی. کشوری با عظمتی باستانی که به زائده‌ای در کنار اسرائیل تبدیل شده است.

- کشور عادی همچون عربستان سعودی است: دولتی سرسپردۀ آمریکا و معروف به «گاو شیرده» که از سوی مدعیان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر، اجازه دارد هیچ آزادی و حقوقی برای ملتش به رسمیت نشناسد و مردم را در میدان شهر با شمشیر سر ببرد.

- کشوری عادی است که اگر آن کشور عراق و سوریه و ایران باشد، باید بتوان در نهایت آنرا تجزیه و تکه تکه کرد و از تکه های آن «خاورمیانه بزرگ» ساخت.
*

جهان با همه دگرگونی‌های شگفتی‌آورش، اما همواره شبیه قرن نوزدهم باقی خواهد ماند: جهانی شامل استعمارگران و کشورهای عادی. ایران هرگز «کشوری عادی» نخواهد شد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۲, جمعه

تبلیغات مبتذل سلطنت طلب‌ها

چند وقتی است که اعضای «فرقۀ تبهکار سابق» تصمیم گرفته‌اند تا به کمک سناتورهای جنگ طلب آمریکایی و ترامپ و نتانیاهو و بن‌سلمان، ایران را از «فرقۀ تبهکار لاحق» پس بگیرند. یعنی کاخ‌ها و ویلاها و املاک و اموال غیرمنقولی را که به هنگام فرار از ایران در سال ۵۷، قابل حمل با چمدان و هواپیما نبود و لاجرم در ایران جا گذاشته بودند، پس بگیرند. به همین منظور فعالیت‌های تبلیغی و لوسی را شروع کرده‌اند که بعضاً بسیار پیش پا افتاده و بچه‌گانه است و مرغ  پخته را هم به خنده می‌اندازد. 
از جمله اینکه اخیراً همسر رضا پهلوی، که ظاهراً از رفت و آمدهای مکرر و ملال‌انگیز مابین آشپزخانه و اتاق خواب خسته و دلزده شده بوده است، دفعتاً و بدون مقدمه افتاده است در کار سیاسی و پروپاگاندا به نفع سلطنت‌طلب‌ها و ساواکی‌ها و عوامل استبداد سابق. وی در قالب اداهای خیریه‌ای، چند کارتن خرت و پرت به عنوان هدیه و کمک با خود برداشته و به همراه یک تیم فیلمبردار و برنامه‌ساز و تبلیغاتچی حرفه‌ای از تلویزیون معلوم‌الحال ایران اینترنشال، رفته است یونان به سراغ پناهجوهای ساکن در کمپ‌های جزیرۀ لسبوس و آتن؛ البته به قصد تهیه یک شوی تلویزیونی.

اگر ویدئوی تبلیغاتیِ خانم یاسمین پهلوی تحت عنوان «پناهجویان بی صدا» را با دقت تماشا کنید، خواهید دید که رفتار این خانم به هنگام دیدار با پناهجوهای ساکن کمپ‌های یونان، شبیه رانندۀ خواب‌آلودی است که از جاده اصلی منحرف شده. طفلکی با آن چهرۀ مغموم و معذب و آن خنده‌های زورکی، نشان می‌دهد که وی را به اجبار و با کراهت به این کار و به این سفر تبلیغاتی - که هیچ استعدادی هم در آن ندارد – واداشته‌اند. احتمال اینکه آن مادرشوهر وحشتناک، عروسش را به این دردسر انداخته باشد بسیار زیاد است! به هر حال رفتار شاهزاده و مادرش نسبت به ایشان، شاید به نوعی مصداق «خشونت خانگی علیه زنان» محسوب شود و قابل پیگرد قضایی هم باشد؛ مخصوصاً در حق فرد بیماری که شنیده‌ایم سرطان هم دارد.
در هر صورت خانم یاسمین پهلوی در سر راه خود به یونان، یکی از این مطرب‌های لوده و دلقک به نام آرش لباف را از کنسرت «دلارهای عربستان» برداشته و برای عوامفریبی و جذاب کردن تبلیغات مورد نظر سلطنت‌طلب‌ها، همراه خود به یونان می‌برد. آرش هم به نسبت دستمزد و دلارهایی که دریافت کرده است ورجه وورجه‌هایی می‌کند و جای دوست و دشمن را نشان می‌دهد. 

در یونان تعدادی از این «کیس»‌های پناهندگی به خانم پهلوی نزدیک می‌شوند، فیلم و عکس می‌گیرند، مصاحبه می‌کنند و درواقع از فرصت استفاده کرده و برای پروندۀ پناهندگی خود مدرک و سند و اصطلاحاً «کیس خطر» می‌سازند. همۀ اینها آدمهای زرنگی هستند. طبیعی است که هر کسی به فکر موفقیت خودش باشد. به عنوان مثال همین جوانکی که گفته می شود بوکسور است و در پی پناهندگی است، از جملۀ همین «کیس» هاست و خانم یاسمین پهلوی هم با بوق و کرنا از وی حمایت کرده است. 
اما خب افرادی هم بودند که از سختی‌ها و دربدری و گرسنگی می‌گفتند و گریه می‌کردند. اینکه پناهجویان آواره و بی خانمانی را که در برابر دوربین و تماشاچیان اشک می‌ریزند، بازیچۀ مطامع سیاسی خود کنیم، نهایت بی‌اخلاقی است. رفتار شما که از لطافت کودکان بی‌سرپرست و رنجور و بهت‌زده، جهت تبلیغات سیاسی سوء استفاده می‌کنید، دور از انسانیت است.
همین چند روز پیش آقای سام قندچی مطلبی را با توجه به این قبیل بی اخلاقی‌ها منتشر کرد و یادآور شد که:" هیچوقت حرفهایی را که آدمها تحت فشار بیان کرده اند، حتی برای نیت خیر پخش نکنید. بعداً نه تنها آنها در شرایط عادی احساس کوچک شدن خواهند کرد و از خودشان و شما نفرت پیدا خواهند کرد، بلکه شما هم بی اعتبار خواهید شد. حالا چه آن حرفها اعترافات تلویزیونی یک زندانی باشد، چه سخنان یک پناهنده یا بیخانمان در شرایط بدبختی و بی پناهی... سازندگان این نوع برنامه ها در موضع اپوزیسیون، افرادی با همان طرز فکر هستند که در موضع پوزیسیون اعترافات تلویزیونی درست می کردند. از بدبختی مردم برای خوب جلوه دادن خود استفاده نکنیم."

تا اینجا از تأسف برای دیگران گفتیم؛ اما از تأسف به حال خودمان:

در قسمتی از این گزارش تبلیغاتی که واضح است همه دیالوگ‌ها از قبل آماده و تمرین شده است، رضا پهلوی از طریق اسکایپ با تعدادی از پناهجوها صحبت می‌کند. وی ذوق زده از چاپلوسی‌های یکی از پناهجوهای جاهل و بیسواد که او را شاهنشاه ایرانزمین می‌خواند، به طور ضمنی ملت ایران را تهدید می‌کند. آن پناهجو از جانب والدین خود، یعنی لابد «نسل ۵۷ تی»، از شاهزادۀ ساواکی‌ها به دلیل انقلابی که به سرنگونی دیکتاتوری ابوی ایشان منجر شد، معذرت خواهی (!) می‌کند. بلافاصله رضا پهلوی می‌گوید:" مبنا باید بر مبنای بخشش و پیشرفتن باشد تا انتقام جویی و دور باطل خونریزی، که هیچوقت وضعیت را عادی نخواهد کرد."
در اینجا یکی نبود که به این شاهزاده متوهم بگوید که آخر تو ... کی باشی که یک ملت را به خاطر انقلاب ۵۷ به انتقام و خونریزی تهدید کنی. لابد پشتگرمی رضا پهلوی به گله‌ای از وحوش شاه‌الهی و سلطنت‌طلب است که هر روز و شب در تلویزیون‌های لس‌آنجلسی و سایت‌ها و فضای مجازی به هر مخالف و منتقدی فحاشی می‌کنند و چنگ و دندان نشان می‌دهند. شاید امید رضا پهلوی به روزی است که همین شعبان بی مخ‌ها را با چماق و زنجیر و میل گرد آهنی در کف خیابان‌های تهران به جان مردم بیاندازد تا از ملتی که پدر دیکتاتور و فاسد و جنایتکارش را مثل موش دمش را با انبرک گرفتند و از کشور بیرون انداختند، انتقام بگیرد.
در بخش دیگری از این ویدئو تعدادی افراد نادان همان شعارهای کلیشه‌ای و تکراری پهلویچی‌ها را مثل "رضا شاه روحت شاد" و "درود بر پهلوی" سر می‌دهند و یا صحبت‌های زشت و توهین آمیزی در جریان است از جنس تبلیغات فاحشه‌خانۀ «من و تو» برای مافیای پهلوی... که گویا ملت ایران لایق استبدادِ خانوادۀ دزد و فاسد پهلوی نبوده‌اند. مثلاً ملت ایران لایق اشرف هروئین فروش و شاپورغلام‌رضای باجگیر و جنده‌باز نبودند که انقلاب کردند!؟

ببینید رژیم نکبت اسلامی و آخوندهای بی همه چیز ما را به چه روزی انداخته اند که تکه‌ای از مدفوعی که خودمان در سال ۵۷ دفع کردیم، امروز برای ما شاخ شده است. اگر همان زمان سهل‌انگاری نکرده بودیم و سیفون را کشیده و درپوش زباله‌دان تاریخ را محکم بسته بودیم، مثل کاری که انقلابیون روسیه با خانوادۀ رومانوف کردند، اکنون کسی نبود که بخواهد ما را به خوردن مدفوع خود مجبور کند. 
سلطنت طلب‌های کلاهبردار، دشمنان آزادی، دشمنان دموکراسی، در نظر دارند آنچه را که مردم ایران یکبار برای همیشه ریدند و دفع کردند، دوباره به خوردشان بدهند. در فکر آنند که ملت ایران را در وضعیت روانی و شخصیتیِ فردی قرار دهند که مدفوع خودش را می‌خورد. با این ترفند خبیثانه می‌شود ملتی بزرگ را مانند سوسک و حشرات فاضلاب‌خوار تحقیرش کرد، توی سرش زد و سواری گرفت.

***
اطلاعیه ای درباره ی مقاله ی آقای سیامک مهر (پورشجری) مورخ 12 اردیبهشت - سام قندچی
 http://www.ghandchi.com/3295-siamak-mehr.htm
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۹ فروردین ۳۱, یکشنبه

چینی‌ها باید پاسخگو باشند

دربارۀ منشاء ویروس کرونا حرف و حدیث بسیار است و ناتمام. در این بین آن نظری که دخالت انسان را در ساختار انواع ابتدایی و شناخته شدۀ ویروس کرونا که به پیدایش ورژن کنونی و عالمگیر این ویروس منجر شده است محتمل می‌داند، برای این قلم اعتبار بیشتری دارد. بخصوص اینکه معتقد باشیم که این دخالت و پژوهش و آزمایش، به قصد تهیه سلاحی بیولوژیک انجام گرفته است.

به طور خلاصه باید گفت که چینی‌ها در انستیتوی ویروس‌شناسی شهر ووهان، احتمالاً به سفارش بخش‌هایی از قوای نظامی آن کشور، مشغول ساختن و تولید به اصطلاح سلاحی میکروبی بوده‌اند که بر اثر سهل‌انگاری و نقص تمهیدات ایمنی و حفاظتی، نمونۀ دستکاری شده به بیرون از لابراتوآر نشت می‌کند و فاجعه می‌آفریند. ماجرایی شبیه به سناریوهای هالیوودی اما واقعی. 
مطلبی که مهم است بدانیم این حقیقت است که فقط چینی‌ها نبوده‌اند که در حال انجام آزمایش برای تولید سلاح میکروبی بوده باشند. می‌توان حدس زد که همزمان و حتی از سال‌ها سال پیش، قدرت‌های بزرگ مشغول چنین فعالیت‌هایی بوده اند و این از بدشانسی چینی‌ها است که قرعه به نام آنها افتاد. وگرنه هر کسی که به ماهیت توسعه‌طلبانۀ قدرت‌های کنونی جهان، همچون آمریکا و روسیه و انگلستان و فرانسه و حتی کانادا و مخصوصاً اسرائیل، توجه داشته باشد، می‌تواند درک کند که همزمان تمام آنها در حال انجام پروژه‌ها و آزمایش‌هایی شبیه به این بوده و هستند. به طوری که ممکن بود چنین ویروسی از لابراتوآرهای متعلق به پنتاگون یا آزمایشگاه‌های ارتش روسیه خارج شود؛ یا در نتیجۀ تحقیقات دانشمندان اسرائیلی بوجود آمده و گریخته و منتشر شود. در هر صورت این بدشانسی چینی‌ها چیزی از مسئولیت آنها کم نمی‌کند.

نکتۀ دوم اینکه باز می‌شود حدس زد که در آزمایش‌ها و دستکاری‌ها در ساختمان ویروس کرونا، با توجه به قصد و نیت نظامی و تسلیحاتی بانیان آن (یعنی تأثیرگذاری بیشتر بر نیروهای متخاصم و هدف) پایه و اساس کار در این تحقیقات، نقشۀ ژنتیک نیروهای دشمنِ فرضی بوده است. و لابد از دیدگاه چینی‌ها این دشمن فرضی باید مردم آمریکا و اروپا بوده باشند. اکنون هم شاهدیم که بیشترین تلفات و خسارت‌ها در آمریکا و اروپای غربی به وقوع پیوسته است.

حرف آخر اینکه مسببان و مقصران چنین فاجعه‌ای هولناک، با پیامدهای ناگوار انسانی و خسارت‌های عظیم اقتصادی، می‌باید پاسخگو باشند. این حادثه به هر دلیل و علتی که روی داده باشد، از جمله به قصد تولید سلاح، به سبب اهمال و بی مسئولیتی و یا سیاست‌بازی و پنهان‌کاری... در هر حال دولت چین مقصر و مسئول این بحران است. لازم است که جامعۀ جهانی با حداکثر استفاده از اهرم‌ها و فشارهای بین‌المللیِ حقوقی و سیاسی و اقتصادی، دولت چین را ملزم به جبران زیان‌های وارد شده به گروه‌های انسانی و کشورها و دولت‌ها کند. 
خوشبختانه این اتفاقِ بایسته، یعنی اقدام قضایی و شکایت از دولت چین، زمزمه‌هایش آغاز شده و باید امیدوار بود که رفته رفته اوج گیرد و به سرانجام و نتیجه‌ای متناسب با این فاجعۀ جهانی منجر شود.

***
یادداشتی برای آقای سیامک مهر (پور شجری) درباره ی کرونا و چین - سام قندچی
http://www.ghandchi.com/3263-siamak-mehr.htm
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۸ بهمن ۲۷, یکشنبه

سلطنت‌طلب‌های خجالتی

در بین مخالفان رژیم اسلامی در خارج از کشور، افراد و اشخاص و نیز تعدادی گروه و حزب چندنفره و محفلی وجود دارد که در صحبت‌ها و نوشته‌ها و رسانه‌های خود، از مقولاتی چون پادشاهی مشروطه، پادشاهی پارلمانی، سامانۀ پادشاهی و از این قماش سیستم‌های تخیلی و فانتزی سخن گفته و در برابر نظام سیاسی «جمهوری» از آن دفاع می‌کنند. اینان را اگر نگوییم فریبکار، باید گفت بیشتر شرمنده‌اند از اینکه سلطنت‌طلب و طرفدار سلطنت شناخته شوند؛ زیرا که  قصۀ پر آب چشمِ سلطنت و سلطان در این مملکت بی اندازه بی آبروست و هیچ نکتۀ قابل دفاعی ندارد. همگان به خوبی می‌دانند که رژیم سلطنتی و سلطانی همانطور که از این لفظ و لغت پیداست، اساساً و در گوهرش مطلقه و استبدادی است و با توجه به تجربۀ وحشتناک ما ایرانیان از سلسلۀ پهلوی و پزشک احمدی و آمپول هوا و خفقان و ساواک و سرکوب... چنانچه کسانی از سلطنت مشروطه و پروژۀ شکست خورده مشروطیت نیز داد سخن بدهند، بازهم مشکلی حل نمی‌شود. به گواهی تاریخ معاصر، سلطنتِ مشروطه نیز در عمل چیزی به جز استبداد مشروطه نبود. لذا طرفداران سلطنت، بحث شاه و پادشاه را به میان می‌آورند و برای مرعوب ساختن عوام، مخصوصاً لفظ پر طمطراق «پادشاهی» را تکرار می‌کنند؛ چونکه می‌بینند در تعدادی از دموکراسی‌های پیشرفتۀ اروپایی، یکجور نظام پادشاهیِ تشریفاتی حاکم است و آن را به عنوان شاهد مثال معرفی می‌کنند. اما در اینجا نیز دوباره چشمان خود را بر آن تجربۀ وحشتناکِ ۲۵۰۰ سال جباریت و استبداد شاهنشاهی می‌بندند. در کاخ‌های شاهان اروپایی مثل موزه‌ها از جهانگردان و گروه‌های دانش آموزی برای بازدید پذیرایی می‌کنند و در کاخ پادشاهان ایرانی تا همین اواخر سر می‌بریدند و تجاوز می‌کردند.
تفاوت سلطنت با پادشاهی در بازی با کلمات است. ما چه سر کسی کلاه بگذاریم، چه کلاهش را برداریم، فرقی ندارد. تفاوت رژیم پادشاهی با حکومت سلطنتی در گشادی همین کلاه است. چندهزارسال تاریخ و تجربۀ خودکامگی و استبداد شاهنشاهی را با چنین ترفندها و پشتک و وارو زدن‌ها نمی‌توان یک روزه تبدیل کرد به تعدادی پادشاه سوسول و عروسکی و تزئینی مانند پادشاه هلند و سوئد و نروژ. 
برخی سلطنت‌طلب‌ها در خدعه و فریبکاری گستاخی را به جایی رسانده‌اند که استدلال می‌کنند که مثلاً چون در زبان فارسی به لولۀ گشاد فاضلاب گفته می‌شود «شاه‌ لوله» یا اینکه چون طبق ضرب‌المثل فارسی به دزدی که از دزد بزند «شاه دزد» می‌گویند، بنابراین جامعۀ ما به «شاه» نیازمند است! بسیاری نیز شاه و پادشاه را «نماد وحدت ملی» می‌خوانند، در صورتی که شاه در واقعیت تاریخی سرزمین ما، همواره مظهر وحشت ملی بوده است. نیاز به وحدت ملی را می بایست در منابع مدرن جستجو کرد؛ وگرنه با دستآویز قرار دادن ذخایر زیرخاکی و مؤلفه‌های مادون ارتجاع جهت ایجاد همبستگی ملی، ناخودآگاه و بطور اتوماتیک، تمامی روابط و مناسبات عقب‌افتاده و پیشامدرن نیز در جامعه بازتولید می‌شود.

جنگ خندق

یکی از اشخاص شاخصی که مردد میان نظام جمهوری و رژیم سلطنتی آونگ شده و مثل پاندول در نوسان است و تکلیف خود را به درستی نمی‌داند، آقای اسماعیل نوری علا است. ایشان چند سالی است که حزبی و دفتر و دستکی به راه انداخته است به اسم مهستان سکولار دموکراسی و جنبش سکولار دموکراسی و از این صحبت‌ها، که در حقیقت چیزی نیست به جز یک تشکیلات سلطنت‌طلبی بی سر و صدا و با چراغ خاموش. چنین به نظر می‌رسد که این حزب و گروه، مانند ملی مذهبی‌ها و نهضت آزادی که خندقی بین رژیم اسلامی و براندازها حفر کرده بودند که هر کس از رژیم جدا می‌شود به دام آنها بیفتد، اینان نیز خندقی میان رژیم اسلامی و براندازانِ طرفدار نظام جمهوری قرار داده‌اند تا هر کس به دامشان افتاد، بسته‌بندی کرده و تحویل «شاهزاده» بدهند.
آقای نوری علا از هر پنج کلمه‌ای که در سخنانش بکار می‌بَرد، یکی «دموکراسی» است، یکی «سکولاریسم» و سه تای دیگر هم واژه «شاهزاده» است. غالباً هم سلطنت‌طلب‌ها این لقب شاهزاده را چنان با طمطراق بیان می‌کنند که گویی رضا پهلوی فرزند کوروش کبیر بوده است. در حالی که محمدرضاشاه پدر این رضا پهلوی، دیکتاتوری به غایت جبون و زبون و ذلیلی بود. اگر شجاعت را رکن رکین فضائل انسانی بدانیم، محمدرضاشاه مثل شغال از سایه خودش هم می‌ترسید. او از زمین و زمان می‌ترسید و همواره چمدان‌ها و وسایل و پول‌ها و جواهرات و اموالی که دزدیده بود را برای فرار بسته‌بندی و آماده کرده بود. در عین حال او به اندازه‌ای بی معرفت و پست و نامرد بود که همچون یک موجود خائن و آدم‌فروش، بهترین یاران و خدمتکاران وفادار خود را به خمینی و آخوندها سپرد تا آنها را اعدام کنند. او که خود نوکر بی اختیار آمریکا بود و بدون اجازۀ سفیر آمریکا در تهران آب هم نمی‌خورد، فردی چون هویدا، یعنی نخست وزیری که سیزده سال آزگار مانند یک حیوان دست‌آموز به ساز وی رقصیده بود را به خلخالیِ جلاد سپرد تا کشته شود؛ اما همزمان فراموش نکرد که چند قلاده از سگ‌های کاخ سلطنتی را همراه خود از کشور خارج کند.

متأسفانه آقای نوری علا، این پیرمرد نازنین، قلم و دفتر و کتاب خود را زمین گذاشته، شعر و ادبیات و هنر و فرهنگ را به کناری نهاده و راه افتاده است در پی شاهزادۀ ساواکی‌ها و فاشیست‌های فرشگردی‌ و ققنوسی‌ و مشروطه‌طلب‌ها... و بلبله و لقلقۀ زبانش نیز همین لفظ «شاهزاده» است. در این تلویزیون‌های لس‌آنجلسی می‌نشیند کنار تعدادی شارلاتان و کلاهبردار حرفه‌ای و دائما تکرار می‌کند:"شاهزاده، شاهزاده، شاهزاده..." 
البته نه شخص ایشان، بلکه اغلب طرفداران سلطنت و پهلویچی‌ها با تکرار لقب «شاهزاده» و با مواضعی به غایت ارتجاعی و عقب‌افتاده، شبیه جن‌گیرها و احضارکنندگان ارواح، سعی در ایجاد توهم در مخاطب دارند. بیشتر مواقع خودِ این افراد متوجه نیستند که وقتی از موجودی به نام «شاهزاده» حرف می‌زنند، در حقیقت مشغول بحثی شده‌اند در حوزۀ حیات وحش و گونه‌های انقراض یافته جانوران و یا اینکه موضوع سخن مربوط است به اشیاء زیرخاکی و عتیقه‌جات و آثار باستانیِ متعلق به موزه‌‌ها. در اصل مقام و منصبی چون شاه و ملکه و ولیعهد و شاهزاده و از این قبیل، با الگوبرداری انسان‌های نخستین از اجتماع جانوری، نظیر کلونی مورچه‌ها و موریانه‌ها و زنبور‌ها، در زندگی بشر پیدایش یافته است. 

ببینید، این جملات آقای نوری علا ماهیت سلطنت‌طلب‌های خجالتی را به درستی نشان می‌دهد:

"ما سکولار دموکرات ها، چه منسجم شده در مهستان جنبش و چه دارای عضویت حزب جمهوریخواه سکولار دموکراسی ایرانیان، به این نتیجه رسیده ایم که پیدایش هیچ حکومت سکولار دموکراتی بدون پرداختن به امر «جمهوریت» (و نه لزوماً «جمهوری») ممکن نیست و اگر «جمهوریت رژیم آینده» تضمین شود دیگر نمی توان نگران آن بود که رژیم به دست آمده دارای نام «جمهوری» خواهد بود یا نه... اگر ملت ایران نام رئیس تشریفاتی مملکت را، که بر اساس قانون مصوب شان برگزیده شده، «پادشاه» بخواند ما با این تصمیم مخالفتی نداریم... می توان در عین به حداقل رساندن اختلافات با اردوگاه پادشاهی خواهی، برانداختن رژیم کنونی را با ساختن یک آلترناتیو سکولار و دموکرات «جمهوریت خواه» (و نه «جمهوریخواه») ممکن ساخت."

آیا مبارزان جنبش مشروطیت در صد و اندی سال پیش که در راه تأسیس نظام جمهوری سستی ورزیدند و با مماشات و ندانم‌کاری به تغییر سلطنت قاجار به پهلوی رضایت دادند، دچارهمین خبط و خطای بزرگ نگردیدند؟
پدران ما در عوض اینکه مطلق آزادی را آرزو کنند و ریشه‌های استبداد و خودکامگی را از خاک به شدت مساعد این زمین بیرون کشیده و خشک کرده و نظام جمهوری تأسیس نمایند و سپس جمهوریت نظام سیاسی را تثبیت و مراقبت کنند، تنها به امری محال، یعنی محدود و مشروط کردن استبداد به قانون، دلخوش بودند. امروز نیز بیزاری از رژیم مذهبی و ایدئولوژی اسلامی، بحث سکولاریسم و جدایی دین و سیاست را چنان داغ کرده و هواداران بیشماری یافته است که غالباً فراموش می‌کنند که فاشیسم و استبدادی سکولار بیشتر از هر زمانی آینده ما را بعد از جمهوری اسلامی تهدید می‌کند.

ذخیرۀ استبداد

آقای نوری علا به کرات از رضا پهلوی به عنوان سرمایه ملی و سرمایه سیاسی یاد می کند. این «شاهزاده» اگر سرمایه و ثروتی باشد که حتماً چنین است، سرمایه و ذخیرۀ استبداد و میراث باقی مانده از عصر سلاطین و پادشاهان جبار و مستبد و خودکامه‌ای است که معتقد بودند "مُلک و ملت ماراست" و توده‌های بی حقوق و ذلیل و سرکوب شده را رعیت، یعنی چیزی در ردیف گله و رمه می‌پنداشتند. در زمان ما نیز تمامی هواداران استبداد، دشمنان آزادی، دشمنان دموکراسی و دشمنان حقوق ملت (البته بخش سکولارهای این طایفه)، در به در به دنبال عَلَمی می گردند که زیرش سینه بزنند. برای کسانی که حتی توسعۀ اقتصادی را فقط و فقط در صورت حاکمیت استبداد ممکن می‌دانند، البته که رضا پهلوی بهترین گزینه و از قضا تنها گزینۀ موجود است. هرچند وضعیت آقای نوری علا و کسان دیگری که در این زمانۀ قحط‌الرجال به رضا پهلوی دخیل بسته‌اند قابل درک است. ایشان از درد لاعلاجی به گربه می‌گویند خانم باجی!

در پایان لازم است یادآوری شود که سخنانی که در این یادداشت دربارۀ رضا پهلوی گفته شد، مطلقاً به شخص وی و شخصیت او مربوط نیست. رضا پهلوی فردی است کم سواد و بی‌هنر و سست‌عنصر و دهن‌بین وَ فاقد جذابیت و قابلیت‌هایی است که بشود از او رهبری و مدیریت یک کشور را انتظار داشت. همچنین اینکه نقطه نظرات و دیدگاه‌های وی کدام است و آیا به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر واقعاً معتقد است یا برای رسیدن به تاج و تخت خدعه می‌کند، مطلقاً بی اهمیت است. همین که وی «ژن خوب» بوده و حامل «اسپرم پادشاهی» است، سرمایۀ کافی برای فاشیست‌ها و قائلان به استبداد است.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com