۱۳۹۸ مرداد ۲۶, شنبه

چرا رژیم اسلامی سقوط نمی‌کند؟

(۱۰ پاسخ)


۱- در تاریخ اجتماعی ایران و در رویدادهای سیاسی این کشور، دیده‌ایم که هر تغییر و تحولی که به نتیجه‌ای (بد یا خوب) رسیده است، همواره با مشارکت روحانیان انجام گرفته؛ مانند جنبش تنباکو و انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷. اما نمی‌توان از آخوندها انتظار داشت که در سرنگون کردن جمهوری اسلامی، یعنی حکومت خودشان، مشارکت داشته باشند. چاقو دسته خودش را نمی‌بُرد. این به لحاظ روشی.

۲- از جهت اخلاقی، گویا کم و بیش رذائل مردم ایران بر فضائل ایشان کثرت یافته و غلبه پیدا کرده است و مردم تا حدود زیادی به حاکمان خویش شباهت یافته‌اند.(الناس علی دین ملوکهم). به عنوان مثال، این روزها هر ایرانی در آرزوی یک پول قلمبه ایست که بردارد و فرار کند برود کانادا. همینطور هم مردم یارانۀ نقدی را بسیار دوست دارند و از صیغه نیز اگر فقط اسمش را نبری بدشان نمی‌آید؛ یک جور فسق حلال و فسق شرعی است. و ...

۳- از نظر روانشناختی، جامعۀ ایران نه، ولی مردم ایران افسرده‌اند. اگر جامعه دچار افسردگی بود، همچون بعد از حمله اعراب دوسه قرنی و بعد از حمله مغول تا قرن‌ها، خودش را در عرفان و تصوف گم می‌کرد و اسمی از خود نمی‌بُرد. اما این چنین نیست و جهان هم نسبت به گذشته به مراتب کوچکتر شده و اجازۀ بی‌خبری و فرورفتن در لاک خود را به هیچ مردمی نمی‌دهد. ولی تک تک شهروندان افسرده‌اند. در هیچ زمینه‌ای هیچ افق و چشم‌انداز روشنی در برابر خود نمی‌بینند، به جز کانادا. اکثراً در فکر مهاجرتند. بقیه هم مواد مصرف می‌کنند.

۴- به دلایل سیاسی می‌توان پرسید از کجا معلوم که بعد از جمهوری اسلامی، آزادی و دموکراسی داشته باشیم و دچار یک استبداد دیگر نشویم: مثلاً نوعی فاشیسم راست با تبلیغات پوپولیستی و باستانگرایی و مقدسات زیرخاکی. مخصوصاً الان که سلطنت‌طلب‌ها و ساواکی‌ها و عوامل استبداد سابق، برای بازگشت به قدرت دندان تیز کرده‌اند و در فکر آنند که بازگردند و از ملت ایران انتقام بگیرند. همینطور هم ترس شدید مردم از هجوم هیولاها و تروریست‌های سازمان مجاهدین خلق جدی است و در مجموع مردم گمان می‌کنند که شرایط موجود هرچند بسیار ناگوار است، اما آنان را در برابر اینگونه مخاطرات محافظت می‌کند.

۵- طبیعت لامروت هم به حفظ و دوام حکومت آخوندها خیلی کمک کرده است. همین خشکسالی‌ها و سیل‌های متناوب، گرد و غبار نفس‌گیر در چندین استان کشور، زمین‌لرزه‌های پیاپی و حوادث غیرمترقبه که در جغرافیای ایران انگار از حد معمول مقداری بیشتر است. چون اینگونه رویدادهای ناگوار، زندگی را متزلزل و بی اعتبار می‌سازد و عامۀ مردم را خسته و نسبت به هرگونه تغییر و تحول و بی ثباتی بیشتر حساس و بدبین می‌کند و باعث می‌شود دست به عصا راه بروند.

۶- از دیدگاه امنیت کشور، باید گفت که غیر قابل پیش‌بینی بودن آینده و احتمال وقوع هرج و مرج و جنگ داخلی، دغدغه‌ها و افکار ناآرامی است که نه تنها مردم ایران، بلکه جامعۀ بین‌المللی را نیز بیمناک می‌کند. به ویژه آنکه دشمنان استقلال و یکپارچکی و تمامیت ارضی ایران، هرگز چون امروز چهرۀ زشتشان را آشکار نکرده بودند. ترس از «سوریه‌ای شدن» هم چیزی نیست که فقط جمهوری اسلامی تبلیغ می‌کند؛ یک پایی هم در واقعیت دارد.

۷- شرایط وحشتناک اقتصادی و بیکاری و گرانی و کمبود مواد غذایی، چنانچه مردم را به شورش برنیانگیزد - که تاکنون چنین نشده - بدین معنی است که به ضد خود تبدیل شده و به حفظ جمهوری اسلامی کمک می‌کند. چون آخوندها علت به وجود آمدن این شرایط و کمبودها را فقط و فقط ناشی از تحریم‌ها می‌دانند، نه فساد و تباهکاری و بی کفایتی خودشان؛ و بدینگونه خود را مظلوم و بی تقصیر و قربانی جلوه می‌دهند و مردم را منفعل می‌کنند؛ کرده‌اند. 

۸- گذشته از این هم، مردم ایران در دی ماه ۹۶ در بیش از صد شهر به خیابان ریختند تا کار رژیم را یکسره کنند؛ اما دیدند که چگونه گرگ‌ها مترصد چپاول حاصل مبارزه و تلاش و جانفشانی آنان کمین کرده‌اند. با دوتا شعار مشکوک مانند "رضاشاه روحت شاد" و از این قبیل، سلطنت‌طلب‌ها و ساواکی‌ها و عوامل استبداد سابق، همه چیز را به حساب طرفداری از خود گذاشتند و از آن تاریخ، فحاشی‌ها و تهدید ملت ایران و توهین به نسل ۵۷ به اسم ارتجاع سرخ و سیاه شروع شد. فرصت‌طلبی‌هایی اینچنین، گام‌های جوانان مبارز را سست و متزلزل می‌سازد. هیچکس مایل نیست جاده‌صاف‌کن گروهی دزد تازه نفس شود.

۹- از عوامل و فاکتورهای خارجیِ مؤثر در ماندگاری جمهوری اسلامی نیز باید به حمایت همه جانبه برخی قدرت‌های بزرگ اشاره کرد. فاجعۀ جمهوری اسلامی در تمام این چهل سال تقریباً برای همۀ دنیا سود داشته است به جز برای مردم ایران. حتی برای آمریکا و اسرائیل هم بد نبوده: کشورهای منطقه را از جمهوری اسلامی ترسانده‌اند و اسلحه فروخته‌اند و وابسته کرده‌اند. پس طبیعی است که دولتهای بسیاری از آخوندها حمایت کنند. مخصوصاً پشتیبانی قدرت‌هایی چون روسیه و چین که در ایران منافع چندگانه‌ای دارند را نمی‌شود دست کم گرفت. با چوب زیر بغل هم اگر شده، رژیم اسلامی را برای مدتی سرپا نگه می‌دارند.

۱۰- پیچیده‌ترین و بزرگترین و آخرین بحرانی که جمهوری اسلامی با آن روبروست، بحران فروپاشی است. قرار است حکومت اسلامی با هزار و صد سال (از کلینی) پشتوانۀ حرف و حدیث و فکر و فلسفه و اندیشۀ سیاسی، با هزار و صد سال دغدغۀ حفظ بیضۀ اسلام و تجربۀ جنگیدن با فرقه‌ها و مذاهب و رقبای سازمان روحانیت شیعه، که به آخوندها هوشیاری بیمارگونه‌ای بخشیده و از آنان هیولاهای شرور و تبهکاری ساخته است، از هم بگسلد و فرو بپاشد. این حادثه بسیار بزرگ است و ابعاد هولناکی دارد. این اتفاق به اندازه‌ای مهیب و سهمگین، و خرابی‌ها و آوارش به قدری گسترده و زیاد است، که ملت ایران برای تحمل آن هنوز آمادگی لازم را ندارد. حکومت اسلامی ابتدا باید در ذهن یکایک ایرانیان بی اعتبار و ساقط شده باشد؛ نه فقط در مدیریت سیاسی‌اش، بلکه در کلیت دین و اسلام و ایدئولوژی و اعتقادات و ارزش‌هایش. این روند به سرعت در حال طی شدن است. بعد از این مرحله است که سقوط مادی آن در بیرون، به صورت اضمحلال و اتفاق تدریجی و کم هزینه‌ای خواهد بود.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

۱۳۹۸ مرداد ۱۶, چهارشنبه

انقلاب ۵۷، حاصل نبوغ ایرانی

اشاره

همه ما کم و بیش می‌دانیم که از میان عوامل و اسباب متعدد عقب‌ماندگی و شوربختی و فقر و فلاکت ایرانیان، دو عامل اهمیت فوق العاده و نقش اصلی و اساسی داشته است: استبداد و اسلام. 
ریشۀ تمام مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی جامعۀ ایران را در این دو پدیده باید جستجو کرد. انقلاب ۵۷ دقیقاً همین دو عامل را نشانه گرفته و کمر به نابودی آنها بست. منتهی این عمل به دو روش کاملاً متضاد با یکدیگر انجام پذیرفت. با یکی به وجه نفی و انکار و با شعار «آزادی» به جنگ برخاست و آن دیگری یعنی اسلام را به وجه اثبات و با سپردن قدرت سیاسی به متولیان آن و اجرای شریعت اسلامی به نابودی کشاند. مردم ایران با انقلاب ۵۷ در واقع با یک تیر دو نشان زدند: هم ۲۵۰۰ سال جباریت و استبداد شاهنشاهی را سرنگون کردند و هم امروز روشن شد که بصیرت تاریخی و خرد جمعی این ملت با حرکتی نبوغ‌ آمیز، اسلام و تشیع و روحانیت شیعه را در میدان آزمایش و امتحانی تاریخی قرارداد و زمینه‌های لازم جهت مردودی و شکست ادعایی ۱۴۰۰ ساله را مهیا ساخت؛ به طوری که هم اکنون پس از چهار دهه استقرار حکومت اسلامی، این بنای پوسیده در برابر دیدگان ما در حال ازهم‌گسیختگی و فروپاشی است. هرچند هزینۀ سنگینی پرداختیم، اما آینده نشان خواهد داد که ما با این کار بزرگ فی‌الواقع اسلام را که همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو به مدت چهارده قرن ما را عذاب داده بود، نه فقط در ایران، بلکه از جهان برانداختیم. به یقین بعد از جمهوری اسلامی، اسلام به ماری شبیه خواهد بود که اگرچه همچنان ظاهری مشمئزکننده دارد، اما دیگر نه نیش و نه زهری خواهد داشت که بشر را دچار ترس و اضطراب سازد. 

نزاع شرکای قدیمی

ریشه‌های یگانۀ نهاد پادشاهی و نهاد دین که هر دو در جادو شکل گرفته و قوام یافته، شاه و شیخ را به همکاری نزدیک با یکدیگر برانگیخته است و این دو در طول تاریخ منافع مشترکی را پیگیری می‌کرده‌اند. شاهان و سلاطین، هم در دورۀ اسلامی و هم پیش از آن، همواره شرکای سنتی سازمان روحانیت بوده و به مغ و موبد و آخوند و مذهب به عنوان بهترین ابزار مهار و کنترل و سرکوب جامعه شدیداً نیاز داشتند. تاریخ گواهی می‌دهد که هیچ سلطان و پادشاهی نبوده است که مشروعیت قدرتش را از آسمان و دین نگرفته باشد. حتی کوروش کبیر هم خود را مورد تأیید مردوک، خدای بابل، می‌دانست. در تاریخ نزدیک به ما، اوج این همکاری و اشتراک منافع را می‌توان در دولت صفویان مشاهده کرد. 
این شراکت و این همکاری تا انقلاب ۵۷ تدوام داشت؛ تا اینکه ملایان و متولیان مذهب شیعه که قرن‌ها در حسرت حکومت کردن سوخته بودند و همه حکومت‌ها را غاصب می‌دانستند، ضمن اینکه مغرور شده بودند، فریب ملتی را خوردند که چهارده قرن با اسلام جنگیده بود. لذا مرتکب خبط و خطایی تاریخی گردیدند و با کنار زدن شریک اساطیری خویش، همزمان گور خود را هم کندند. متوجه نبودند که خود ایشان یعنی آخوندها و علما و فقها و روحانیت شیعه و با اندکی تسامح حتی می‌توان گفت مذهب تشیع، تماماً نتیجه و محصول مبارزه‌ای تاریخی مابین ایران و اسلام بوده است. غافل از این بودند که اگر «پادشاه اسلام‌پناه» از میان برداشته شود، نیرویی برای دفاع از آخوند و اسلام در برابر ملت ایران وجود نخواهد داشت. شاید به همین دلیل است که اکنون گروهی از آخوندها که سقوط جمهوری اسلامی را مسلم و نزدیک می‌بینند، به اشتباه خود پی برده و به فکر بازگشت سلطنت افتاده‌اند. 
آری، اینچنین بود که مردم ایران با هوشمندی، آیت‌الله‌ها و حجج‌اسلام را به میدان سیاست بی پدر و مادر کشاندند و شکستشان دادند.

در حسرت پادشاهی عادل

مردم ساکن این سرزمین در گذر تاریخ خود، همواره در آرزوی سلطان و پادشاهی عادل، از استبدادی به استبدادی دیگر پیگیر روزگار سراسر بیم و اضطراب و اختناق خویش بوده‌اند و به امید رام کردن جباران و پادشاهان سرکش، «نصیحه الملوک‌»ها می‌نوشتند. دیده بودند که حتی انوشیروان خیلی عادل، بالغ بر هشتاد‌هزار مزدکی را در یک نوبت قتل‌عام کرده است. در مقاطعی هم اگر فضاهایی برای تنفس گشوده می‌شد، که معمولاً حاصل هرج و مرجی بود که خلأ قدرت بوجود آورده بود، با ظهور راهزنی و شمشیرکشی و زورگیر و تفنگچی و قالتاقی که خود را پادشاه می‌خواند، آن روزنۀ باریک نیز بلافاصله مسدود می‌شد. شاهان و سلاطینی که با آویزان کردن مقداری آهن‌آلات و مس و مفرغ به لباس خود و مانند خروس با گذاشتن تاجی بر سر، خود را سایۀ خدا و صاحب مُلک و ملت می شمردند. پادشاهانی که برای فریب عوام از چیز موهومی دم می‌زدند به نام «فر کیانی» و «فره ایزدی» که گویا مانند گنجشکی بر فراز سرشان بال بال می‌زند و جیک جیک می‌کند. آنان با استقرار حکومتی سرکوبگر، کشوری یکنفره ساخته بودند و صاحبان اصلی کشور را «رعیت» یعنی چیزی در ردیف رمه و گله می‌دانستند و وجود انسانی او را در تمام تاریخ این سرزمین معلق و معوق نگه داشته بودند.
البته ناگفته نماند که نظام استبدادی سلطنت و پادشاهی در عین حال اقتضاء و ضرورت تاریخی هم داشت؛ زیرا تا پیش از دوران معاصر هیچ شکل بدیل حکومتی و نظام متفاوت کشورداری قابل تصور نبود؛ یا لااقل بشرِ این سوی زمین هنوز نظام جمهوری و حکومت دموکراتیک را نمی‌شناخت.

برکندن ریشه‌ها

در جریان انقلاب ۵۷، ملت ایران یکپارچه فریاد می زد:"مرگ بر شاه". این مردم هرگز نگفتند مرگ بر پهلوی و یا مرگ بر محمدرضاشاه که یک دیکتاتور پیش‌پاافتاده و ضعیفی بود؛ بلکه با فراست و خردمندی، نهاد جان‌سخت جباریت و استبداد، نظام تنومند سلطنت و پادشاهی با تمام وزن اساطیری‌اش که همچون سنگوارۀ هیولایی متعلق به اعصار کهن بر گُردۀ انسان ایرانی سنگینی می‌کرد را آماج تیرهای خود قرارداده بودند. هدف و آرمان بزرگ، برکندن ریشۀ استبداد شاهنشاهی از خاک به شدت مساعد این سرزمین بود. حال اگر بعداً گرفتار نوع اسلامیِ استبداد گشتیم که برایمان ناشناخته بود، اتفاقاً تقدیری بود که خود رقم زدیم. راه رهایی فقط و فقط از همین مسیر ممکن و مقدور بود؛ با قبول تمام هزینه هایش در این چهل سال. اصلاً آن یکپارچگی و یکصدایی ملت، همگامی و همیاری همه اقشار و اصناف و طبقات جامعه و جریان‌های سیاسی و احزاب، از چپ و راست و میانه و ملی، در کنار تمام اقوام و مذاهب، امری تصادفی نبود، بلکه از هدفی بزرگ نیرو می‌گرفت: برچیدن بساط استبداد دیرپای شاهنشاهی که در دوران مدرن به واقع وصله ناجوری بود بر تن جامعه: ارتجاعی و عقب‌افتاده و مایه شرمساری: ساختاری متعلق به اجتماع جانوریِ موریانه‌ها و زنبورها. 
این خواست و آرزوی دیرینه آنچنان قدرتمند بود که در روزهای انقلاب به طنز و مزاح گفته می‌شد که حتی خود محمدرضا پهلوی، هنگام قدم‌ زدن در کاخ سلطنتی، شعارهای مردم را تکرار می‌کند و فریاد می‌زند:"بگو مرگ بر شاه... بگو مرگ بر شاه..."!

یک انتخاب درست

انتخاب آیت‌الله خمینی برای رهبری این انقلاب از سوی ملت ایران، هم نشان هوشمندی فوق‌العادۀ ملتی بود که گویا در سطح روان جمعیِ ناخودآگاهش، اراده کرده بود تا ماهیت ضدبشری اسلام را به دست متولیانش عملاً آشکار سازد و اسلام را در سیاستش که از آن جدایی‌ناپذیر است به شکست بکشاند، و هم برآمده از آگاهیِ تاریخی و درک درست این حقیقت بود که هیچ شخص و گروه و حزب و سازمان و جریانی، به تنهایی و حتی اگر به همبستگی و ائتلاف و جبهۀ مشترکی هم رسیده باشند، بدون مشارکت روحانیت شیعه قادر به برکندن نهاد ریشه‌دار استبداد شاهنشاهی از این خاک نخواهند بود. این حقیقت را تاریخ و تجربۀ ما در شکست‌های پیاپی قیامهای مردمی، ثابت کرده بود. آخرین بار انقلاب دوران‌ساز مشروطیت را شاهان کودتاچیِ پهلوی به شکست کشانده بودند. 
ما برای هر تغییر و تحول اجتماعی و سیاسی مانند همین انقلاب مشروطیت، همواره به کمک روحانیت شیعه احتیاج داشتیم؛ حتی برای برچیدن بساط خود آخوندها و اسلامشان! (اشاره به این حقیقت، تنها سخن این نگارندۀ یک‌لاقبا نیست؛ بلکه همچنین درک درست نابغه‌ای چون خلیل ملکی و همفکران وی بود که بعد از 28 مرداد به سمت آخوندها گرایش یافتند.)

*

با برانداختن نظام پادشاهی و نفی مرجعیت جادویی شاه از یکسو و نابودی نظام دینیِ ولایت فقیه و استعمار اسلامی از طرف دیگر، امید است که انسان ایرانی برای نخستین بار، از پرسه زدن در آسمان اوهام و خرافات و مقدسات به زمین بازگشته و افسار بندگی شاه و شیخ را پاره کند و در مقام فاعل مختار و موجودی بالغ، با قدم نهادن به جهان مدرن و انسان‌محور و خردگرا، صاحب فردیت و استقلال شود.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com