۱۳۹۵ اسفند ۲۶, پنجشنبه

شاعرملیِ بیگانه پرست!

ادیب برومند نظم نویسی که یک عمر واژۀ «استاد» را بجای صفتِ به واقع زیبنده تر «سیّد» به اسم خود سنجاق کرده بود،عاقبت چندروز پیش مرد. او در سراسر عمر طولانی خود با صدور سروده هایی بنام ایران و وطن و میهن و با ژست ملی گرایی و میهن پرستی، همزمان در مدح وحوش بیابان های عربستان شعر می سرود. او در جنب اشعاری که ملی و میهنی خوانده می شد، از دشمنان ایران و ایرانی و از دزدها و آدمکش های مدینه هم ستایش می کرد. او به رغم ظاهری اتوکشیده و اروپایی که یک لحظه از کراواتش جدا نمی شد و با دک و پزی مدرن و قیافه روشنفکری، در باطن اما مانند بسیاری از همقطاران خود در جبهۀ ملی، صاحب افکاری به غایت مذهبی و خرافی و پسمانده و ارتجاعی بود. او در پوشش فریبندۀ کراوات و با اشعار صدمن یک غازی که فرت و فرت صادرمی کرد، برای مذهب و آیین ضدبشر آخوندهای بی فرهنگ، چهره ای فرهنگی و انسانی و موجه می ساخت و در سایه سروده هایی به ظاهر ملی و میهنی به ایرانیان ساده اندیش قالب می کرد.
دوگونه شعر سرودن به لحاظ درونمایه، یعنی شعر آیینی و شعر میهنی که او در کارنامه اش فراوان دارد، آنهم آیینی که در جای جای معنی و محتوایش کینه توزی و دشمنی با همان میهن موج می زند، همزمان از یک تن پذیرفته نیست؛ مگر آنکه در خوشبینانه ترین تصور و تعریف حکایتی باشد از شاعری اگر نه متقلب و مزور، بلکه دوفکری و روانپاره و بیمار.
ادیب برومند از زمره ایرانیان بیگانه پرستی بود که «ایران اسلامی» یا دقیقتر «ایران شیعی» را جانشین مناسب و شایستۀ «ایران ساسانی» می دانند؛ بدون آنکه در این خصوص به مباحث تشریحی و توضیحی روی آورد و نظریه پردازی کند. وی بطور غیرمستقیم در سروده هایش کوشیده است از منظر تاریخ، همنشینیِ ناگزیر ملتی شکست خورده با دشمنان متجاوز و خونریزش را امری طبیعی جلوه دهد و پیوند غیرممکن این دو را که با خصومت و اصطکاک دائمی خود بیشترین هزینه و انرژی را از ایرانیان گرفته و مایه سیه روزی و فلاکت تاریخی ما بوده است، لازم و ضروری نشان دهد.

روزنامۀ اطلاعاتِ آخوندها در تاریخ ۲۵ اسفند ۹۵ می نویسد: " به‌ راستی كه شور ايران‌ دوستی استاد از شعور انسانی و انصاف مسلمانی او نكاسته و هرگز وی را به ورطۀ ميهن‌ پرستی كور و نكوهيده نيفكنده بود."
در این سخن تلویحاً آرزوی داشتن ایرانی پیراسته از پلیدی آخوند و اسلام «میهن پرستی کور و نکوهیده» بشمار رفته است. 
آخوند سیّدمحمود دعایی مدیرمسئول روزنامۀ اطلاعات درهمین شماره و به مناسبت درگذشت ادیب برومند می نویسد:
ما در روزنامه اطلاعات افتخار داشته‌ايم كه دهها سرودة ميهني ايشان را در دسترس علاقه‌مندان بگذاريم؛ اما هرگز از سروده‌هاي آييني ايشان غافل نبوده‌ايم. اشعاري از ايشان كه به همت همسر متدينشان (رحمه‌الله عليها) در كتابي جداگانه نيز گرد آمده و به چاپ رسيده است كه شامل مواردي از اين دست مي‌شود: توحيديه، چندين سروده درباره ولادت و بعثت پيامبر اكرم(ص)، چند سروده درباره حج، كعبه، غار حرا، نماز، اهل بيت(ع)، به‌ويژه مولي‌الموحدين(ع) كه از ايشان به عنوان «كعبه دلها» ياد كرده‌اند، قصيده بلند و بسيار زيبايي درباره امام صادق(ع) كه شايد واقعا در شعر فارسي بي‌نظير باشد، و البته امام حسين(ع) و قيام عاشورا و بالاخره، به مناسبت اين شب فرخنده، قصيده نسبتا مفصلي كه درباره حضرت حجت(عج) سروده‌اند و به عنوان حُسن ختام چند بيتش را مي‌خوانم: 

مه ز گريبان چرخ، سر به درآورد
شور به دلها پديد، سر به سر آورد
ماه تمام از افق، نقاب فروهشت
نيمه شعبان رسيد و زيب و فر آورد
ماه تمام از فراز عالم بالا
مژده ميلادِ منجي بشر آورد
قائم آل محمد آن كه وجودش
جمله به باغ اميد، برگ و بر آورد
... 
ادیب برومند در سرودۀ دیگری تحت عنوان «گوهر تابان عالم ملکوت» به مناسبت بعثت پیغمبر اسلام در همان روزنامه به تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ چنین آورده است:
...
«محمد» آمد و شد نخلبندِ باغ وجود
درخت دين، به مراعات او جوانه گرفت
به خاکبوس ِ مبارک قدوم فيروزش
خدا فريشتگان را بدو روانه گرفت
به يُمن رحمت پوياي بيکرانة وي
جهان سعادتِ پاياي جاودانه گرفت
هر آنچه طاير قدسي در آسمانها بود
برين درخت همايون نشست و لانه گرفت
ره نجات سپرد آن کسي به سوي بهشت
که تيرِ مهرِ وي اندر دلش کمانه گرفت
سريرِ شهره اميرانِ مار منظر را
ز يُمن بعثت او خيلِ موريانه گرفت
...
در این سروده مقصود وی از «امیران مارمنظر» بی هیچ تردیدی کسری و هرمز و پادشاهان ساسانی است. این تعبیر را ادیب برومند به مقابله با فردوسی می آورد که مسلمانان متجاوز به ایران را " مارخوار اهرمن چهرگان " توصیف می کند.

این چه صیغه ای است که تمامی وابستگان به جریان «جبهۀ ملی» از هر صنف و سلیقه ای - هرچقدرهم که توی سرشان می زنند - بازهم یک جورایی از قدیم الایام چاکر و نوکر و دستبوس آخوندها بوده اند و التماس دعا داشته اند؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com

۱۳۹۵ اسفند ۱۱, چهارشنبه

آتش متعال

در میتولوژی یونان پرومته آتش را از خدایان می رباید و ضمن پیشکش آن به انسان، صنعت را  که آتش نیاز اولیه آن است و بدون آتش قابل تصور نیست، به انسان آموزش می دهد و در این راه هزینۀ سنگینی هم می پردازد. خدایان به کیفر این عمل نه تنها پرومته را از جمع خود طرد می کنند، بلکه وی را به ستیغ کوه زنجیر کرده و عقابی را بر او می گمارند تا جگر وی را که پیوسته ترمیم می شود تا ابد بدرد و پاره کند و بخورد. اینچنین شکنجۀ بیرحمانه و عذاب آور، مجازاتی است که خدایان در حقیقت برای کسی در نظر می گیرند که با آموختن صنعت (و توسعاً هنر) به انسان، او را در موضوع انحصاری خلقت و آفرینش با آنان شریک کرده است.
در اساطیر ایران نیز هوشنگ پادشاه پیشدادی آتش را به تصادف کشف می کند و به این طریق عنصر و انرژی مورد نیاز صنعت در اختیار انسان قرار می گیرد. قابلیت آتش برای ذوب فلزات و گداختن و نرم کردن و فرم دادن به فلزات که پایۀ انواع تولیدات صنعتی است از قدیم الایام برای بشر شناخته شده بوده است. علاوه بر این آتش در گرمابخشی و نورافشانی و فراهم نمودن خوراک همواره یار و یاور بشر بوده است. آتش در فرهنگ ایران همیشه مورد احترام بوده. پرستش آتش و قداست آن نزد ایرانیان دلایل زیست محیطی و اقلیمی بسیار قوی داشته و نزد اقوام آریایی که از سرمای استخوان سوز مناطق شمالی گریخته بودند، هم به موجب خاطرات و یادگارهای آنان و هم در زندگی جدید خود در فلات ایران که با زمستان های کم و بیش سرد و سخت مواجه بودند، همواره جایگاه شایسته و قابل ستایش خود را داشته است.

شاید بتوان گفت ایرانیان که آتش را ستایش کرده و می پرستیدند، پیش از دیگر ملت ها در آستانۀ ورود به جهان صنعتی قرار داشتند یا دست کم این شایستگی و استعداد را بیش از همه بالقوه نشان می دادند که شوربختانه در قرن هفتم میلادی ناگهان اسلام از راه می رسد. 

رفتار اسلام با آتش یعنی با عنصری که نزد ایرانیان مقدس بود و پرستش می شد، فاجعه بار بود. اسلام و قرآن از آتش که گرمابخش جان و جهان ما بود و با فراروندگی و سرکشی و تعالی شعله های خویش، مظهر عروج و غرور و بالندگی، و نماد و سرمشقی معنوی برای انسان به شمار می رفت و با نور و روشنایی و تابش شراره های زیبای خود، تاریکی را می زدود و راه و راستی را بر ما آشکار می نمود، عنصری پلید و زشت ساخت و آن را خوار و اهریمنی شمرد و آتش را تبدیل کرد به مظهر سوزندگی و رنج و درد و عذاب بشر و وسیله ای برای شکنجۀ انسان.
این دگرگشت مقام و معنی آتش فقط به تغییری در نگاه و دیدگاه ما متوقف نشد، بلکه حتا محتوای تخیل ما را نیز دستخوش دگرگونی ساخت. بطوری که مایۀ گرمی و آرامش جسم و جان انسان و یار مردم در شب و روز و زندگی و کار، تبدیل شد به دشمنی بدنهاد که جز در پی سوزاندن و سوختن و نابود کردن نیست. از آن پس هراس و بیم از رنج و عذابِ آتش دوزخ، خواب و بیداری انسان را آشفته می کرد. از آن پس این آتش که تاریک ساخته شده و در نهاد تیره خود ابلیس یعنی رقیب الله را نیز آفریده بود، گوشت و پوست بدن گنهکاران یعنی انسان هایی که از بردگی و سرسپردگی به الله سربازده اند و از او سرپیچیده اند را تا ابد می سوزانَد و مانند جگر پرومته، این گوشت و پوست هم بارها می روید و بارها می سوزد. (نساء/ ۵۶) 
این واقعیت هم که برخی گناه کاران در آتش دوزخ جاودانه و تا ابد می سوزند، مغایر خصلت مطهر و پاک کنندۀ آتش است. قرآن از هر کوششی برای اهریمنی و نفرت انگیز ساختن آتش و دگرگون ساختن رابطۀ آتش با انسان کوتاهی نکرده است. در قرآن خصومت آتش با انسان آنچنان عمیق می شود که آتش که یاور انسان و مایۀ زندگی است، به موجودی ضدبشر و دشمن کینه توز انسان تغییر ماهیت داده و دست در دست مرگ می نهد؛ بطوریکه برای ادامۀ حیات خویش، از انسان ها بجای هیزم استفاده می کند و از سوختن انسان ها نیرو می گیرد. 
بقره ۲۴/ تحریم ۶/ آل عمران ۱۰/ انبیا ۹۸/جن ۱۵

در حقیقت آنچه برای خدایان قابل تحمل نیست، یکی سرشت سرکش و بالارونده و فرازجو و متعال آتش است؛ دیگری تابندگی و نورافشانی و روشنایی بخشی آتش به زندگی آدمیان، که از این لحاظ رقیبی برای خدایان محسوب می شود: «الله نور السماوات و الارض». اما این تمام داستان نیست؛ بلکه از همه مهمتر آن ویژگی خاص آتش و کاربرد اصلی آن در صنعت و ساختن و آفرینندگی است و آتش به منزلۀ نیاز اولیه صنعت است که  حسادت خدایان را بطور جدی بر می انگیزد. چون صنعت انسان را در مقام خالق از خدایان بی نیاز می گرداند. طبیعی است که پدیدۀ «خدا» که جزو ملزومات عصر کشاورزی و دلمشغولی انسانهای پراکنده در بیابان هاست، در زندگی و دنیای صنعتی هیچ کاربردی نداشته باشد. (همانطور که شاهد بودیم عاقبت هم انقلاب صنعتی در اروپای قرن هیجدهم بر گور خدا پایه گذاری شد، پدید آمد.) به همین دلیل خدایان با جان سختی در برابر صنعتی شدن زندگی بشر مقاومت می ورزند. خدایان از بیم بی مصرف و بی اعتبار شدن نزد بشر، این مقابله و دشمنی را با عنصر آتش که مایه و پایۀ صنعت و سازندگی و خلقت است، به اشکال مختلف نظیر آن سرنوشتی که برای پرومته رقم زدند نشان می دهند. 
(در داستان «سه پایه ها» نوشتۀ ژان کریستوفر، موجوداتی فضایی که رفتاری خدای گونه نشان می دهند، با نابود کردن تمدن صنعتی بشر، انسان ها را به زندگی کشاورزی ناگزیر می سازند و کلاه هایی الکترونیکی بر روی سر افراد تعبیه می کنند که مانع اندیشیدن می گردد. چون انسان در زندگی کشاورزی اساساً به تفکر و اندیشه نیازی ندارد.) و خدا برای او کفایت می کند: «و من يتوكل على اللَّه فهو حسبه».

به هر تقدیر از بین دو تمدن عمده و مطرحی که در دنیای قدیم وجود داشت یعنی ایران و روم (غرب)، یکی از آنها یعنی ایران با چنین سرنوشت شوم و ناخواسته ای روبرو می گردد و تحت تأثیر آموزه های قرآنی، با خوارداشت آتش و پرهیز و دوری جستن از آتش به گونه ای روانی و نادانسته همراه با هول و هراس، و غفلت از درک معنا و مقام آتش در زندگی، درواقع از گردونۀ "جهان بالقوه صنعتی" یعنی جهانی که مستعد صنعتی شدن بود، جهانی که در آینده اش صنعتی شدن رقم خورده بود، بیرون انداخته می شود. این دقیقاً شبیه آن بلا و بدبختی دیگری بود که اسلام و قرآن بر سر ما ایرانیان آوار کرد. اسلام با حرام شمردن هنر، به خصوص با تحریم نقاشی و مجسمه سازی، سرنوشتی برای ما تدارک دید که بسیار طبیعی بود که در جهان آینده، این ما نخواهیم بود که مثلاً دوربین عکاسی و سینما و تلویزیون را اختراع می کنیم. 
( تازه این موضوع بدون در نظر گرفتن این حقیقت است که بطور کلی در فرهنگ اسلامی با کافر و مشرک و منافق خواندن متفکران و پرسشگران و سرکوب آنان و همچنین با بدعت شمردن هرشکلی از نوآوری که امری حرام و نکوهیده است - و در عمل منحصر به بدعت در دین و مذهب هم نیست و تمامی حوزه های زندگی را دربرمی گیرد - ریشه های تفکر و جستجو و کاوش و صرافتِ ابتکار و اختراع و اکتشاف، در ذهن و ضمیر انسان به گونه ای بنیادین خشکانده می شود. البته به این بحث می باید در مقامی دیگر پرداخته شود.)

به هر حال در تاریخ هم شاهد بوده ایم که تا سده های چهارم و پنجم هجری که گرمی و نور آتش مقدس در جان ایرانی کم و بیش به حیات خود ادامه می داد و آتش آتشکده ها هنوز بطور مطلق و در همه جا خاموش نگشته و اسلام و قرآن سلطۀ شرارتبار خود را بر ایران تمام و کامل نکرده بود، ایران فرزندانی اندیشمند و نابغه چون فردوسی و ابن سینا و فارابی و بیرونی و رازی و خوارزمی به خود دید و تقدیم جهان کرد. اما پس از آنکه آتش آتشکده ها رفته رفته به سردی گرایید، شعله های جان ایرانی هم خاموش شد و ایران و ایرانی در مغاک وحی قرآنی سقوط کرد و ایران بصورت «ایران اسلامی» یعنی ایرانی که توسط اسلام بلعیده شده، مسخ و دفرمه گشت؛ بی هویت شد؛ بی سیرت شد.
چنین سقوط بی نظیری در تاریخ ایرانزمین که فقط و فقط با تهاجم اسلام اتفاق افتاد، به اندازه ای عمیق بود که اندیشمند خوش فکری مانند عین القضات همدانی را به تجاهل وا می دارد تا بگوید نمی داند ایرانیان از پرستش آتش چه منظوری داشته اند.(*) در حالیکه او در قرن پنجم و ششم هجری می زیست و بسیار نزدیک بود به سرچشمه های تفکر ناب ایرانی و بدون شک خرد و جان و دل وی کماکان از گرمای باقیمانده از آتش مقدس در خاطرات ایرانی نیرو می گرفت؛ حتا اگر خود او از این حقیقت بی خبر بوده باشد.
عین القضات نیز همانند مولانا و دیگران اسیر قرآن و وحی اسلامی بود. آنان در ضمیر ناخودآگاه خویش عمیقاً ایرانی و آتش پرست و آزاده و آزاداندیش بودند؛ اما در سطح آگاه ذهن خود دچار و گرفتار کلام الله و اسیر و بدبخت و بیچارۀ جهان بینی مسموم و ضدبشر اسلام شده بودند. در واقعیت و درون جامعه نیز گردن هریک زیر تیغ اسلام قرار داشت. دندانها و نیش های الله که از شاهرگ گردن به انسان نزدیکتر است و توسط مؤمنان به کار گرفته می شود، آنان را در تمام عمر و در هر صبح و شام به خونریزی و جانستانی تهدید می کرد. شاهد هم بودیم که سرانجام عین القضات نیز چون حلاج و سهروردی و بسیاری دیگر طعمۀ الله شد. ( الله تا همین روزگار ما هم طعمه های خود را از میان متفکران و پرسشگران انتخاب می کند، مثل کسروی و سعیدی سیرجانی و محمد مختاری.)

همانطور که می دانیم واژگونه کردن و قلب و مسخ و همچنین پوچ و پست و تهی ساختن فروزه های فرهنگ ما توسط اسلام و قرآن، منحصر و محدود به پدیدۀ آتش نیست و انحطاط و سقوط جامعه و فرهنگ ایران در چاه بی ته اسلام متأسفانه تا به همین امروز و در زمینه های گوناگون تداوم یافته و در روزگاری از بنیاد دیگرگونه و در جهانی رو به آینده و پیشرفت و تحول و ترقی، بصورت غیر قابل باوری جریان دارد. 

پانوشت:
* این مطلب را غیرمستقیم در نوشته های سیدجواد طباطبایی خوانده ام.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com