سیدعطاالله مهاجرانی وزیر پیشین دولت محمد خاتمی که اکنون ساکن لندن است، مدتی است که یک سلسله مطالبی در وصف وحوش بیابانهای عربستان همچون علی و زینب و میثم تمار و عمار یاسر... مینویسد و تحت عنوان "کیمیای کلمه" در روزنامۀ اطلاعات منتشر میکند. این نوشتهها در اصل ادامۀ همان سنت روضهخوانی آخوندهاست، منتهی به سبک و سیاق متفاوتی عرضه میشود. روایتی داستانگونه برای هر یک انتخاب شده و با لحنی عاشقانه و پر احساس گویا مخاطبان جوان را نشانه گرفته است.
در زمانی که جمهوری اسلامی سال آخر عمر خود را تجربه میکند و برای ایستادن بر پاهای خود به چوب زیر بغل احتیاج دارد، عطاالله مهاجرانی که فرد زرنگ و باهوشی است، در مقام یکی از کارگزاران این حکومت، علاوه بر سخنرانیها و مصاحبهها و مشاورهها و تلاشهای گوناگون، از این طریق و در قالب بازگویی تاریخ اسلام و شیعه نیز به کمک ولینعمت خود برخاسته است. در آخرین قسمت منتشر شده این مطالب در روزنامۀ اطلاعات، مهاجرانی باقیماندۀ مسلمانهای ایران را زیرکانه به حمایت از علی خامنهای فرا میخواند:
"نماز شام را در مسجد کوفه خواندیم. علی از مسجد که بیرون آمد، به سمت نخلستان کوفه رفت. من هم دنبالش رفتم. نگران بودم که مبادا در آن فضای سنگینِ پر توطئه و آکنده از هراس، کسانی به او آزاری برسانند. مبادا غافلگیرانه او را بکشند؟ با جمعی از یاران و فدائیان علی، پیمان بسته بودیم که در دفاع از علی، دفاع از راه و جان او تا پای جان بایستیم. چطور میتوانستم تنهایش بگذارم؟"
مهاجرانی در بخش دیگری از این نوشته، از هیولای خونریز و خونخوارهای به نام علی، چنان تصویر معصومانهای ارائه میکند و در رثای او آنچنان آه و نالهای به راه میاندازد که دل سنگ کباب میشود:
"دغدغهها، نگرانیها، واهمه سینهام را پر کرده بود. با فاصله دنبال علی میرفتم. مبادا صدای پایم را بشنود! آرام گام برمیداشتم. علی آرام میرفت، انگار گامهایش را میشمرد، گاه سر به سوی آسمان میکرد و زمزمهای. کلماتش را نمیشنیدم، اما زمزمه آهنگین بود. مهتاب نخلستان را روشن کرده بود. شاخههای نخل مثل خورشیدی سبز در مهتاب میدرخشیدند. در زیر نخلی به نماز ایستاد. کنار چاهی رفت که چرخی بر سرش بود و طناب دور چرخ پیچیده شده بود. کناره چاه سنگچین بود. سنگها خیس بودند و در زیر نور ماه برق میزدند. علی دستهایش را بر کناره چاه گذاشت. سرش را خماند. انگار کسی بخواهد از چشمهای آب بنوشد، بیواسطه پیاله دستها. صدای زمزمهاش بلند شد. غمگنانه بود و گاه چونان بغضی که آرام بشکند. من بیطاقت بودم. میدانستم علی هیچ رفتارش بیراز و رمز و حکمتی نیست. برای حفظ جان او آمده بودم... نمیخواستم خلوت علی را بر هم زنم و یا از رازهای شبانه او، گفتگویش با چاه در نخلستان، آگاه شوم. خواستم فاصله بگیرم. علی سرش را به سوی آسمان بالا گرفت. مهتاب بر چهرهاش افتاده بود! چشمانش از اشک برق میزد. مثل برق موج دریا در تاریکروشنای شب مهتابی."
علی که بیتالمالش همانند بیت رهبری انباشته از اموال دزدی بود، اموال کودکان و بیوهزنان ایرانی که پدران و شوهرانشان با شمشیر حسن و حسین به قتل رسیده بودند، علی که دستهایش بوی خون میداد، دهانش بوی خون میداد و خونآشامی که در حقیقت دندانها و نیشهای الله بود که از شاهرگ گردن به انسان نزدیکتر است، آن غول بی شاخ و دم و متجاوز، در قلم مهاجرانی اما، همانطور که دیدیم، گویی پسرک نازک و نوجوان عاشق پیشهای است که در فراق دختر محبوبش مویه میکند و دلتنگ اوست!
علیِ تاریخی مصداق واقعی اشرار و اراذل و اوباش در روزگار ماست. او اگر امروز در میان ما بود، شبیه یکی از همین گنده لاتهای چاقوکش، باید آفتابه به گردنش آویزان میکردند و با دستبند و پابند دور شهر میچرخاندند.
گذشته از این صحبتها، اما دلواپسی و دغدغۀ اصلی مهاجرانی و اصلاحطلبها و نواندیشان دینی و ملی- مذهبیها و از این قماش، فقط و فقط حمایت از جمهوری اسلامی نیست؛ سرنوشت نامشخص و نگران کنندۀ اسلام و آخوند و شیعه در فردای نابودی حکومت اسلامی نیز اینان را دچار اضطراب کرده است. به خوبی حدس زدهاند که قرون وسطایی که در عالم مسیحیت هزار سال به طول انجامید، در مورد اسلام و شیعه و بخصوص در ایران، قرون وسطی همین چهل سالی بود که نسلهای حاضر شاهدش بودند و به زودی به پایان میرسد. این افراد و اشخاص و جریانها، با نوشتههای مذهبی و فلسفه بافیها و تئوری سازیها و قبض و بسطها و صدق و کذب بازیهای خود، همۀ تلاش خویش را صرف نگهداشت و پاسداری از میراثی میکنند که بعد از جمهوری اسلامی (۱۳۹۷ - ۱۳۵۷ ه-ش) به تاراج خواهد رفت و آثاری از آن باقی نخواهند ماند. بعد از جمهوری اسلامی علی میماند و حوضش!
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com